کتاب اردو در قبرستان ژغاره یک رمان نوجوان ماجراجویانه است. کتاب در 17 فصل، و درباره یک پسر 17ساله است که پدربزرگش نام عجیبی بر او گذاشته: «بادآورد!». عجیب است که اسم آدم "بادآورد" باشد. حتی اگر لکلکها هم بچهای را آورده باشند، آن قدر عجیب نیست که بادآورده باشد! شاید برای همین بچههای مدرسه هیچوقت از جوک ساختن دربارۀ اسم بادآورد خسته نمیشوند؛
اما رسم سختگیرانهای در خانواده آنهاست که نام اولین نوه پسری را جد پدری باید انتخاب کند و هیچکس حق ندارد روی حرف او حرفی بزند. بادآورد یکبار تمام جرئتش را جمع میکند و از پدربزرگ میخواهد که اسمش را تغییر دهد. پدربزرگ رازی که در پس این نامگذاری عجیبوغریب است را برای بادآورد فاش میکند و او را به سفر پر رمز و راز و خطرناکی میفرستد: اردو در قبرستان ژغاره. اگر بادآورد بتواند مأموریتی که پدربزرگ به او داده را انجام دهد، میتواند اسمش را تغییر دهد. اما در ژغاره همه چیز آنطور که آنها میخواهند پیش نمیرود. رازهایی هست که حتی پدربزرگ هم از آنها خبر ندارد... .
اما در ژغاره همه چیز آنطور که آنها میخواهند پیش نمیرود. رازهایی هست که حتی پدربزرگ هم از آنها خبر ندارد... .
خواندن این رمان را به نوجوان علاقهمند به داستان ماجراجویانه پیشنهاد میکنیم
بادآورد خمیازۀ کشداری کشید و سرش را از روی میز بلند کرد. بهترین حالت برنامۀ روزانۀ مدرسه همین بود که دو تا تکزنگ پشتسرهم آخرِ روز، زبان فارسی و تاریخ بیفتند تنگِ هم تا همه با خیال راحت سرشان را بگذارند روی میز و بخوابند. معلمهای تاریخ و زبان فارسی هم معمولاً صدایشان خوابآور است.
آنقدر که فقط صدای زنگ تعطیلی مدرسه میتواند چشمهای شنوندگانشان را کمی از هم باز کند! بادآورد کتاب و خودکارش را انداخت ته کوله و کوله را یکوری انداخت روی کتفش و همینطور خمار، خمار رفت سمت درِ کلاس. سلمان و شاهین و محراب و محسنی هم هرکدام ازیکطرف لخلخکنان آمدند و گروه پنجنفره، در سکوت کامل به احترام خوابی که پریده بود بهطرف در آهنی بزرگ مدرسه رفتند. دو سه قدم مانده به در، چند عربده ناگهانی و پشتسرهم از بیخ گوش بادآورد، همهشان را از جا پراند.
«نرووو!»
«پاتو از اون در بیرون نذااار!»
«پناه بگیر پسررر!»
«مواظب باااش!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir