یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!
معرفی کتاب
کتاب یک کار خوب 7: کیسه سکههایم کو؟، هفتمین جلد از مجموعه داستانهای پندآموز «یک کار خوب» نوشته محمود پور وهاب و تصویرگری افسانه مرادی است. این کتاب مصور که برای گروه سنی کودکان و نوجوانان طراحی شده، داستانی دلنشین و اخلاقی را روایت میکند. در این داستان، مردی روستایی که کیسهی سکههایش را در بازار گم کرده است، با غم و غصه زیر دیواری نشسته تا اینکه امام کاظم (ع) متوجه حال پریشان او میشود. این روایت بر اهمیت یاری رساندن به نیازمندان و فرهنگ نیکوکاری تأکید دارد.
مجموعه «یک کار خوب»، با هدف ارائه روایات پندآموز و اخلاقی منطبق با فرهنگ ایرانی و اسلامی برای کودکان و نوجوانان به نگارش درآمده است. در دورانی که داستانهای مصور بیگانه بازار کتاب کودک را در دست دارند، این مجموعه تلاشی ارزشمند برای تقویت داستانگویی بومی و آموزش ارزشهای اخلاقی از طریق قهرمانان و وقایع مرتبط با فرهنگ دینی است. «کیسه سکههایم کو؟» نیز با همین هدف، داستانی ساده اما عمیق را روایت میکند که اهمیت همدلی و توجه به احوال دیگران را به کودکان آموزش میدهد.
این داستان به زندگی مردی روستایی میپردازد که در بازار شلوغ شهر، بزرگترین دارایی خود، یعنی کیسه سکههایش را گم میکند. این فقدان او را به گوشهای از شهر میکشاند و غم و اندوهش در چهرهاش نمایان میشود. نقطهی عطف داستان، حضور امام کاظم (ع) است که با نگاه تیزبین و دلسوز خود، «غم» را در چهره مرد غریبه تشخیص میدهد. این بخش از روایت، همانطور که در بریده کتاب آمده، درس بزرگی دربارهی شفقت و اقدام به یاری حتی بدون درخواست مستقیم از سوی نیازمند را به مخاطب کودک منتقل میکند.
تمرکز کتاب بر رویارویی امام (ع) با مرد غریبه، بر اصل مهمی تأکید دارد: مسئولیت اجتماعی و اخلاقی نسبت به یکدیگر. امام (ع) نه تنها به دنبال مرد روستایی نمیماند تا او از دیگران کمک بخواهد، بلکه فعالانه به سمت او میرود و با او به گفتوگو مینشیند. این عمل، نمادی از «کار خوب» است که عنوان مجموعه را تشکیل میدهد. داستان، کودکان را تشویق میکند که مهربانی را تنها در کارهای بزرگ جستجو نکنند، بلکه در توجه به غم پنهان دیگران و تلاش برای رفع پریشانی آنان نیز ببینند.
این کتاب برای کودکان (6 تا 12 سال) و نوجوانانی که به داستانهای کوتاه، آموزنده و مصور علاقهمند هستند، مناسب است. همچنین مربیان و والدینی که به دنبال منابعی با محوریت آموزش مفاهیم دینی، اخلاقی و اهمیت نیکوکاری به فرزندان خود هستند، میتوانند از این کتاب بهره ببرند.
امام کاظم (ع) با دوستش از بازار رد میشد. مرد روستایی را دید که زیر سایهی دیوار نشسته است. با همان نگاه اوّل، غم را در چهرهی مرد روستایی خواند. ایستاد و با خودش گفت: گویا این مرد غریبه به چیزی احتیاج دارد. شاید خجالت میکشد از مردم چیزی بخواهد. دوست امام گفت: «آقا، چرا ایستادی؟» امام کاظم (ع) با دست به او اشاره کرد که همانجا بمانَد. بعد به طرف مرد روستایی رفت و سلام کرد. مرد روستایی با تعجّب از جا بلند شد. او امام را نمیشناخت. امام کاظم (ع) کنار او نشست. دوست امام، متوجه آنها بود. دید که امام با مرد غریبه گرم صحبت است.