کتاب «آن چهارده روز» روایتی مختصر، جذاب و جامع از مهمترین اتفاقات زندگی امیرالمؤمنین از ابتدای بعثت تا زمان شهادتشان، از زبان خود حضرت است که در اواخر عمر شریف خود و در جمع اصحاب خود در مسجد کوفه، در پاسخ به سؤال بزرگ یهودیان بیان کرده است. ما معمولاً زندگی انسانها را با اتفاقات خاص و روزهای بزرگ آن به یاد میآوریم. اتفاقاتی که معرف شخصیت و ویژگیهای خاص آن فرد است. “آن چهارده روز” از همین جنس است و راویِ چهارده نقطۀ عطف و اتفاق خاص زندگی امیرمؤمنان (علیهالسلام)، آن هم از زبان خود ایشان است! بهعبارتدیگر این یک «زندگینامۀ خود گفته» است که اتفاقات روایتشده به انتخاب خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) انجام شده.
کتاب «آن چهارده روز» روایتی از لسان مبارک حضرت علی (علیهالسلام) که در ضمن پاسخ به سؤال یک یهودی نقاط برجسته زندگی خودشان را مرور میکنند. ماجرای بیان این حدیث به هنگام بازگشت سپاه حضرت از جنگ نهروان برمیگردد. دانشمندی یهودی وارد مسجد کوفه میشود و پرسش مهمی از ایشان میکند. او به استناد کتاب مقدس خودشان میگوید که خداوند همواره به پیامبران امر میفرمود که از خویشان خود جانشینی برگزینند و خداوند آن جانشین را هم در زمان حیات پیامبر و هم پس از رحلت پیامبر مورد آزمایش قرار میدهد. امیرالمؤمنین برای اثبات حقانیت دین مبین اسلام و اثبات وصایت خود هفت موضع در دوران نبوت رسول مکرم و هفت امتحان پس از رحلت ایشان را بیان میکنند که خداوند ایشان را با سختترین کارها آزمود؛ اما حضرت با موفقیت تمامی آنها را به پایان رساند. از جمله این حوادث میتوان به لیله المبیت که اصحاب قریش اجماع بر ترور پیامبر داشتند و حضرت علی (ع) حاضر گشتند جان خود را فدای ایشان کنند، جنگ احد که ایشان در دفاع از جان پیامبر هفتاد زخم برداشتند و حوادثی همچون جنگ جمل و نهروان از جمله آزمایشهای حضرت بودند. مرور این حوادث از زاویه دید خود حضرت علی (علیهالسلام) از اهمیت دوچندان برخوردار است.
این کتاب به افرادی که مایل هستند دربارهٔ زندگی حضرت علی (ع) اطلاعات بیشتری کسب کنند، پیشنهاد میشود.
«سپس امام فرمود: ای مرد یهودی! اما امتحان پنجم این بود: قریش و تمام عرب برای قتل پیامبر و نسل عبدالمطلب همپیمان شدند که تا وقتی پیامبر و این نسل را از میان برندارند، به خانههایشان بازنگردند. سپس درحالیکه از موفقیت خود مطمئن بودند، با جنگافزارهایشان در نزدیک مدینه مستقر شدند.
پیامبر از سوی جبرئیل مطلع شد و به همراه مهاجرین و انصار مشغول کندن خندقی بهدور خود شدند. (2) سپاه کفر پشت خندق خیمه زد و ما را محاصره کرد. برآورد آنان این بود که مسلمانان بسیار ضعیفاند و پیروزی از آنِ قریش خواهد بود. کفار از آنسوی خندق فریاد میکشیدند و ما را تهدید میکردند و از اینسوی، رسول خدا آنها را به خدا دعوت میکرد و از آنها میخواست که بهخاطر نسبت خویشاوندی دست از جنگ بردارند. قریش اما جریتر شده، بیشتر پرخاش و تهدید میکردند.
تکسوار آن روز قریش و بلکه همهٔ عرب «عَمْرو بن عَبْدِوَد» در سپاه کفر حاضر بود. او مانند شتری که هنگام جفتگیری صداهای شدید از گلو بیرون میآورَد عربده میکشید، رجز میخواند، شمشیر و نیزهاش را میچرخاند و مبارز میطلبید. اما در سپاه اسلام، نه کسی داوطلب مبارزه با او میشد و نه کسی امید پیروزی بر او را داشت. نه تعصب و نه بصیرت کسی را به مبارزه با او برنمیانگیخت.
سپس رسول خدا مرا خواست (3) و با دست خود عمامه بر سرم نهاد، و این شمشیرش (ذوالفقار) را به من داد و مرا راهی میدان کرد. من در حالی به سمت عمرو بن عبدود رفتم که زنان مدینه به سبب ترس و نگرانی که از عاقبت من در رویارویی با او داشتند، بر من میگریستند. اما خداوند متعال او را به دست من کشت درحالیکه عرب در آن روز هیچکس را همرتبهٔ او نمیدانست؛ و با این ضربهٔ سنگین من بر آنان، قریش و دیگر طوایف عرب شکستخورده و پراکنده شدند و این جراحت که در سرم میبینی بر اثر ضربهای است که عمرو در آن مبارزه بر من وارد کرد.
آنگاه رو به اصحاب کرد و فرمود: آیا چنین نیست؟»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir