کتاب سرگذشت انسان - خاستگاههای ثروت و نابرابری، روایت جامع و روشنی از سیر تکامل بشر از ظهور هوموساپینسها تا امروز ارائه میدهد و تلاش میکند علت اصلی رشد اقتصادی و شکوفایی برخی جوامع و در مقابل، دلیل بروز نابرابری عمیق میان ملتها را تبیین کند. ادد گلر در این اثر، با نگاه میانرشتهای که شامل اقتصاد، زیستشناسی، انسانشناسی و جغرافیا میشود، نشان میدهد چگونه فناوری، جمعیت و سازگاری محیطی در دویست سال اخیر منجر به تغییرات بنیادین در زندگی انسانها شده است. این کتاب موفق شده است با ترکیب دانش گسترده و روایتی جذاب، تصویری دقیق و کامل از تاریخ بشر و رازهای اقتصاد جهانی ارائه کند که هم خواندنش لذتبخش و هم مفید و کاربردی است.
کتاب در دو بخش اصلی تنظیم شده است: بخش اول، تاریخ پرفراز و نشیب رشد بشر را از زمان ظهور هوموساپینس بازگو میکند و نظریه رشد یکپارچه ادد گلر را در قالبی ساده و واضح شرح میدهد. این نظریه توضیح میدهد که چگونه نوآوریها و تغییرات نرخ باروری باعث رهایی انسان از تله فقر و افزایش چشمگیر استاندارد زندگی شدند. بخش دوم به ریشههای تاریخی و جغرافیایی نابرابریهای شدید اقتصادی در جهان امروز میپردازد و نشان میدهد جمعیتهایی که از نظر جغرافیایی و تنوع محیطی شرایط مساعدتری داشتند، مسیر شکوفایی را طی کردند، در حالی که دیگر جمعیتها همچنان در تکرار محرومیت باقی ماندهاند. کتاب با نثری علمی و در عین حال خواندنی، اسرار رشد اقتصادی بشر و تفاوتهای عمیق میان ملتها را در طول تاریخ پیوستهای روایت میکند و ارتباط پیچیده فناوری، آموزش و باروری را در توسعه جوامع تشریح مینماید.
کتاب سرگذشت انسان برای کسانی که علاقهمند به مطالعه جامعهشناسی، اقتصاد، تاریخ تحولات بشری، انسانشناسی و فلسفه توسعه هستند، بهشدت توصیه میشود. همچنین پژوهشگران، دانشجویان و علاقهمندان حوزه علوم انسانی و اجتماعی که میخواهند درک عمیقی از چرایی تفاوتهای اجتماعی و اقتصادی جهان امروز پیدا کنند، این کتاب را منبعی ارزشمند خواهند یافت.
«مغز انسان خارقالعاده است: بزرگ، متراکم و پیچیدهتر از مغز هر موجود دیگر. مغز ما طی شش میلیون سالِ گذشته سهبرابر شده و بیشترِ این تحول بین 200 تا 800 هزار سال پیش رخ داده که عمدتاً قبل از پیدایش هوموساپینسهاست. چرا قابلیتهای مغز انسان چنین گسترش چشمگیری طی تاریخ گونهٔ بشر داشته است؟ در نگاه اول، پاسخ شاید بدیهی به نظر بیاید: داشتنِ مغز پیشرفته مشخصاً ما را قادر ساخته به سطحی از امنیت و شکوفایی برسیم که هیچ موجود دیگری روی زمین به آن دست نیافته است، اما واقعیت خیلی پیچیدهتر از اینهاست. اگر اینقدر مطمئنیم که مغزی همچون مغز انسان برای بقا مفید است، پس چرا گونههای دیگر، طی میلیاردها سال تکامل، به چنین مغزی دست پیدا نکردهاند؟ لحظهای این تمایز را در نظر بگیرید. بهعنوان نمونه، چشمها در چند سیرِ تکاملیِ مجزا و مستقلازهم توسعه یافتهاند: در مهرهداران (دوزیستان، پرندگان، ماهیها، پستانداران و خزندگان)، سرپایان (از جمله دهپا، هشتپا و ماهی مرکب) و در شکلی سادهتر -به نام چالهٔ رنگدانه- در بیمهرگانی همچون زنبورها، عنکبوتها، عروس دریایی و ستارهٔ دریایی. جدِ دور تمام این گونهها، که بیش از 500 میلیون سال پیش میزیست، ظاهراً فقط گیرندههای نوری سادهای داشته و میتوانسته نور را از تاریکی تشخیص دهد. بااینحال، ازآنجاکه بیناییِ دقیق مزیتِ ویژهای در زمینهٔ بقا در محیطهای مختلف بوده است، چشمهای پیچیده در این گروههای مختلف بهصورت مستقل تکامل یافتهاند، آنچنانکه هرکدام سازگاری منحصربهفردی با زیستگاه گونهٔ خود داشتهاند. این پدیده، که طی آن ویژگیهای مشابه از یک ویژگی موجود در جَدی مشترک شکل نمیگیرد، بلکه بهصورت مستقل در گونههای مختلف تکامل مییابد، تکامل همگرا نام دارد. نمونهها متعدد است، مثلاً تکامل بالآ در میان حشرات، پرندگان و خفاشها و شکل مشابه جسم که در ماهیها (همچون کوسهها) و پستاندارهای دریایی (دلفینها) بهتناسب حیات زیر آب تکامل یافته است. شکی نیست که گونههای مختلف از راههای مستقل به ویژگیهای سودمند مشابهی رسیدهاند، اما هیچکدام مغزی ندارند که بتواند شاهکارهای ادبی و فلسفی و هنری بیافریند یا گاوآهن و چرخ و قطبنما و ماشین چاپ و موتور بخار و تلگراف و هواپیما و اینترنت اختراع کند. این مغز فقط در یک گونه تکامل یافته است: انسان. چرا این مغز قدرتمند، با وجود مزیتهای آشکارش، اینقدر در طبیعت نادر است؟ راهحل این معما را تا حدی باید در دو ایرادِ مهم مغز جست. اول، مغز ما انرژی فوقالعاده زیادی مصرف میکند. خودِ مغز فقط 2 درصد از وزن بدن را تشکیل میدهد اما 20 درصد از انرژی آن را میگیرد. دوم، اندازهٔ بزرگ آن باعث میشود سرِ نوزاد بهسختی از دهانهٔ رحم بگذرد. درنتیجه، مغز انسان متراکمتر یا «تاخورده» تر از مغز گونههای دیگر است و نوزاد انسان با مغز «نیمپز» به دنیا میآید که، برای رسیدن به بلوغ، به سالها تعدیل و تنظیم نیاز دارد. همین است که نوزاد انسان اینقدر ناتوان است: نوزاد بسیاری از گونههای دیگر کمی بعد از تولد میتواند راه برود و خیلی زود مهارت تهیهٔ غذا را به دست میآورَد، اما نوزادان گونهٔ انسانها چند سال طول میکشد تا بتوانند درست راه بروند و سالها بعد از آن زمان نیاز است تا به خودکفایی مادی برسند.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir