کتاب «پنجرهای رو به خانه ما» است پنجرهای از یک زندگی بهسوی شما باز میکند تا نظارهگر تصویر قابی باشید که برای بسیاری تبدیل به خاطرهای دور و غریب شده است. زهرا صادقی، بانوی جوان در روزگاری که تصویر مطلوب و غالب از خانواده با یک یا دو بچه ترسیم میشود با انتخاب مسیری متفاوت با ده فرزندش تصویر دیگری ساخته است.
«بچهها دور من و محمد حلقه میزنند. بالا و پایین میپرند و جیغ میزنند. تخت صورتی و مشکی که برای نادیا خریده بودیم را توی سالن گذاشتهایم. محمد را توی تخت میخوابانم. ابراهیم میگوید: مادر! اگه گریه کرد، من بلندش میکنم. علی عینکش را روی صورتش جابهجا میکند و میگوید: وای چقدر کوچولوئه! نادیا لبهایش را روی دست محمد میگذارد؛ انگار گل بو میکند.
دنبال مجتبی میگردم. تازه، تاتیتاتی راه میرود. از روی مبلها بالا رفته و بالای تخت ایستاده است. از چشمهای گرد و خیره شدهاش خندهمان میگیرد. علی میگوید: «مادر! فکر کنم مجتبی نفهمیده این بچهست.» نادیا نخودی میخندد و میگوید: آخه شکل عروسکه!
از خندهها و ذوق بچهها، قند توی دلم آب میشود.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir