کتاب مقدمهای بر زیباییشناسی اثر گئورگ ویلهلم فردریش هگل یکی از آثار مهم فلسفی در حوزه هنر و زیبایی است که به بررسی تجربه معنوی هنر و جایگاه آن در فلسفه میپردازد. هگل هنر را به عنوان تجربهای معنوی متمایز از دین و فلسفه میداند و در این کتاب به تحلیل نظری هنر، زیبایی طبیعت، و نقش نبوغ هنرمند میپردازد. برخلاف بسیاری از مقدمات که تنها چکیدهای از اثر اصلیاند، این مقدمه خود اثری مستقل و جامع است که به جوهره و کلیت فلسفه هنر هگل میپردازد. هگل در این اثر تحت تأثیر ویلهلم وینکلمان، کانت و شیلر است و بحثهایی درباره پایان هنر و جایگاه موسیقی، شعر و سایر هنرها دارد. کتاب به تحلیل تاریخی هنر و تکهنرهایی مانند معماری، مجسمهسازی، نقاشی، موسیقی و شعر میپردازد و از دیدگاه هگل، هنر جدی باید دارای تم و مضمون باشد که نمایانگر امر مطلق یا خداست. هگل موسیقی را هنری فاقد تم یا مضمون بیرونی میداند و آن را کمتر از هنرهای دیگر میشمرد، هرچند به اپرا علاقه داشت اما آن را بیشتر سرگرمی میدانست. این کتاب یکی از بزرگترین دستاوردهای نظریه زیباییشناسی از زمان ارسطو است و تأثیر عمیقی بر فلسفه هنر و زیباییشناسی مدرن داشته است. همچنین بحثهای هگل درباره پایان هنر و جایگاه هنر در تاریخ فلسفه، زمینهساز بسیاری از مطالعات بعدی در این حوزه شدهاند.
این کتاب، تحریر شده از سخنرانیهای هگل در دههی 1820 است که در برلین ایراد شدند و بعدا در یک کتاب گردآوری گشتند. هگل، یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان قرن نوزدهم، با توجه به دید والایی که نسبت به هنر داشت، آن را جنبهای اساسی از فرهنگ و آگاهی بشری میدانست. کتاب با کاوش در ماهیت هنر و غایت آن شروع میشود. به عقیدۀ هگل، هنر شکلی از بیان است که فراتر از زبان طبیعی است و به افراد اجازه میدهد تا حقایق عمیقتری را درمورد شرایط انسانی بیان کنند. از نظر هگل، بالاترین شکل هنر، هنر کلاسیک یونانی است که به ادغام کامل محتوا و فرم دستیافته است. هگل باوجود تحسینش از هنر، نسبت به آیندهی آن بدبین است. او معتقد است که هنر، بهویژه بهدلیل ظهور مسیحیت و تأکید آن بر غیردنیایی بودن، که بیواسطه بودن رابطهی انسان با واقعیت را به خطر میاندازد، وارد دورهی افول شده است. به گفتهی هگل، این جدایی بین انسان و واقعیت، که بهواسطۀ کلیسا رخ داده است، منجر به ازدستدادن عمق بیان هنری شده است. هگل سپس چالشهایی را که هنر در دنیای مدرن با آن مواجه است، ازجمله دشواری پاسخگویی به پیچیدگیهای زندگی معاصر، را مورد بحث قرار میدهد. او استدلال میکند که هنر مدرن در تلاش است تا همان هماهنگی بین محتوا و فرم را که در هنر کلاسیک وجود داشت، بیابد. هگل بیان میکند که هنرمندان مدرن با مسائلی همچون فردیت، آزادی و خودآگاهی دستوپنجه نرم میکنند که اینها میتواند به احساس بیگانگی منجر شوند. با اینحال، محور زیبایی شناسی هگل مفهوم «تجربهی زیباییشناختی» است. هگل این تجربه را مواجهه با امر زیبا توصیف میکند که هم حسی و هم عقلی است. این تجربه دگرگونکننده است و چشم آدمی را به جنبههای معنوی و ایدهآل زندگی باز میکند. هگل همچنین به نقش هنرمند در جامعه میپردازد. او هنرمند را واسطهای بین معنویات و مادیات میداند که وظیفه دارد جوهر درونی واقعیت را ازطریق کار خود آشکار کند. تخیل هنرمند در این فرآیند بسیار مهم است، زیرا به او اجازه میدهد تا آثاری را خلق کند که با حقیقت روح جهانی طنینانداز گردد. بهعلاوه، هگل هنر را در ژانرهای مختلف ازجمله معماری، مجسمهسازی، نقاشی، موسیقی و شعر دستهبندی میکند. هگل ویژگیهای منحصربهفرد هر ژانر و چگونگی کمک آنها به هدف کلی هنر را مورد بحث قرار میدهد. یکی از جنجالیترین جنبههای زیباییشناسی هگل، اعلام «پایان هنر» است. او استدلال میکند که هنر، بهعنوان وسیلهای برای بیان حقیقت مطلق، جای خود را به فلسفه داده است. در عصر مدرن، هنر دیگر نمیتواند هدف عالی خود را برآورده کند، و هگل به این نتیجه میرسد که دوران هنر بزرگ به پایان رسیده است.
علاقهمندان به فلسفه هنر و زیباییشناسی که میخواهند با نظریههای کلاسیک و بنیادین فلسفه هنر آشنا شوند. دانشجویان و پژوهشگران فلسفه، هنر و علوم انسانی که به دنبال درک عمیقتر از رابطه هنر، معنویت و تاریخ فرهنگی هستند. کسانی که میخواهند تحول تاریخی هنر و جایگاه آن در فرهنگ و فلسفه غرب را از منظر هگل مطالعه کنند. خوانندگانی که به دنبال فهم نظریه «پایان هنر» هگل و تأثیر آن بر فلسفه هنر مدرن هستند. افرادی که تمایل دارند هنر را نه صرفاً به عنوان زیباییشناسی، بلکه به عنوان تجربهای معنوی و تجلی خودآگاهی روح انسان در تاریخ ببینند. کسانی که میخواهند با تحلیلهای هگل درباره تکهنرها (معماری، مجسمهسازی، نقاشی، موسیقی، شعر) و جایگاه هر کدام در سیر تاریخی هنر آشنا شوند. این کتاب به دلیل عمق فلسفی و گستردگی مباحث، برای خوانندگانی که آمادگی مطالعه متون فلسفی پیچیده را دارند، بسیار مفید است و درک عمیقی از زیباییشناسی و فلسفه هنر ارائه میدهد.
دوران هگل عصر آفرینندگی شگرف بود؛ ولی در آن هنگام همیشه چنین بهنظر نمیرسید. نه تنها هگل، بلکه فریدریش ویلهلم یوزف فون شلینگ (1775-1854) ــدوست دیگر هگل از دورهی دانشکدهی توبینگن این عصر را زمانهی سستی و تهیمایگی فرهنگی میشمردند. این باور سرچشمههای گوناگون و متعدد داشت. نخست، موسیقی، یعنی هنری که در آن آلمان مدرن از یونان باستان و هر ملت و کشور و دورهای بر گذشته بود، روی هم رفته ارج بسیار نداشت. شوپنهاور در کتاب جهان همچون اراده و تصور (1819) موسیقی را هنر برتر شمرد، ولی سخن او را درست تا پس از مرگ هگل نادیده انگاشتند و تازه در این هنگام است که موسیقی رفته رفته هنر برتر شمرده میشود. رومانتیکهای دهههای 1790 و 1800 ــاشلگل، نووالیس، تیک و شلینگ ادبیات یا شعر را هنر برتر میدانستند. هگل با این نظر همداستان بود. او نیز مانند شلینگ دلیلهای خاصی برای کوچک شمردن موسیقی داشت. هنر جدی دارای تم یا مضمون و، در ترازی ژرفتر، دارای معنا بود: هنر جدی نمودار خدا یا امر مطلق به شکل حسی است. ولی موسیقی به خودی خود به هیچ چیز بیرون از خود اشاره ندارد: موسیقی دارای هیچگونه تم یا مضمون غیرموسیقایی نیست و هیچ بینشی از جهان بیرون از موسیقی به دست نمیدهد. هگل از اپرا خوشش میآمد، ولی آن را بیشتر سرگرمی میشمرد تا هنر جدی: به نظر او لیبرتو بهندرت ادبیاتی درجهی یک بهشمار میآید و موسیقی متن نوشته اندکی بیش از زیب و زینت متن است. هگل موسیقی صرفاسازی را از این هم فروتر میشمرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir