کتاب بازار مکاره نوشته نیکلای گوگول، مجموعهای ارزشمند از داستانهای کوتاه این نویسنده بزرگ روس است که جلوههای زندگی، فرهنگ و ذهنیت مردم روسیهی قرن نوزدهم را با زبان ادبی غنی و خلاقانه به تصویر میکشد. این کتاب خواننده را به دنیایی پر از طنز، تراژدی و تحلیلهای فرهنگی میبرد که گوگول را به عنوان بنیانگذار داستاننویسی مدرن روسیه مطرح کرده است. کتاب بازار مکاره فرصتی بینظیر برای تجربه دنیای جادویی و تأملبرانگیز گوگول است که میتواند به شکل قابل توجهی بر درک ما از ادبیات و تاریخ ادبیات روسیه تأثیرگذار باشد.
بازار مکاره مجموعه داستانهایی است که به جز دو اثر طولانی «تاراس بولبا» و «نفوس مرده»، تمام داستانهای کوتاه گوگول را در بر دارد. این داستانها با چیدمان به همان ترتیبی که در روسیه برای نخستین بار منتشر شده بودند، به خواننده این امکان را میدهند که تحولات سبک و نگارش گوگول را به صورت مرحلهبهمرحله دنبال کند. داستان اصلی «بازار مکاره» روایتگر روایتی جذاب و عاشقانه از زندگی مردی است که همراه دختر و همسرش به بازاری در اوکراین میروند، جایی که با حوادثی شگفتانگیز و حضور شخصیتی شیطانی روبرو میشوند. نیکلای گوگول، نویسندهای اوکراینیالاصل و از پیشگامان ادبیات روسیه، با تلفیق طنز و تراژدی، جلوههای مختلفی از فرهنگ و زندگی مردم را در آثارش به تصویر کشیده است. او فعالیتهای متنوعی مثل تدریس تاریخ داشته اما از طریق داستاننویسی به شهرت رسید و آثارش مانند «خیابان نفسی»، «یادداشتهای یک دیوانه» و «میرگورود» جایگاه او را به عنوان یکی از چهرههای برجسته ادبیات روسیه تثبیت کرد. ویژگی بارز آثار او خلاقیتهای زبانی، ساختارشکنی روایی و بهرهبرداری از تصاویر نمایشی و فضاسازیهای پیچیده است که خواننده را به تأمل و تفسیر دعوت میکند؛ همین ویژگیها گوگول را نقطه شروع داستاننویسی مدرن روس میدانند.
علاقهمندان به ادبیات کلاسیک روسیه که مایل به کشف آثار پایهگذار داستاننویسی مدرن هستند. خوانندگانی که به داستانهای کوتاه با مضامین اجتماعی، فرهنگی و روانشناختی علاقه دارند. مخاطبانی که آثار داستایفسکی، تورگنیف و تولستوی را میشناسند و دوست دارند با منبع الهام این نویسندگان بزرگ آشنا شوند. کسانی که میخواهند با سبکهای متنوع داستاننویسی شامل طنز، تراژدی، سوررئالیسم و فولکلور در قالب داستانهای کوتاه آشنا شوند. پژوهشگران و دانشجویان رشته ادبیات روسیه که به دنبال بررسی دقیق روند تحول داستاننویسی مدرن هستند.
«بسیاری از آنهایی که میآمدند، بهویژه پسرهای جوان، به دهقان ما که میرسیدند کلاه از سر برمیگرفتند. اما این نه برای سبیلهای سفیدش بود، نه برای گامهای باوقارش. تنها کافی بود کمی بالاتر را نگاه کنی تا دلیل چنین احترامی را بفهمی؛ روی گاری دختری زیبا نشسته بود با صورتی گِرد و ابروهایی سیاه که در بالای چشمان قهوهایِ روشنش همچون دو کمان یکسان بالا رفته بودند؛ لبهای صورتیاش بیخیال لبخند میزدند، و دور سرش نوارهای قرمز و آبی بسته بود که همراه با گیسوهای بلند بافته و دستهای از گلهای وحشی بر سر دلرُبایش تاجی گرانبها ساخته بودند. گویا همهچیز برایش جالب بود؛ همهچیز برایش عجیب و تازه بود… و چشمان زیبایش مدام از شیئی به شیء دیگر میدویدند. چرا هوش از سرش نپرد! اولینبار بود که به بازار مکاره میآمد! دختری بود هجدهساله که برای اولینبار به یک بازار مکاره میرفت! اما هیچیک از رهگذران نمیدانست که التماسش به پدر برای بردنش با خود به چه قیمتی تمام شده است. اگرچه پدر از مدتها پیش دوست داشت که با جانودل این کار را بکند، اختیارش دست نامادری بدجنس دختر بود که یاد گرفته بود شوهرش را با مهارت مهار کند، همانطور که شوهرش مادیان پیرش را به منظور بهرهکشی طولانی، و حالا هم برای فروش، با افسار مهار میکرد. زنِ سرکش… راستی، فراموش کردم بگویم که او نیز همان جا روی گاری نشسته بود و یک ژاکت پشمی سبز و زیبا به تن داشت که رویش گویا، به تقلید از خز قاقم، دُم اسب سفیدرنگ و گلهای قرمز دوخته بود و دامن گرانبهای رنگارنگی شبیه صفحهٔ شطرنج پایش بود و روسری رنگارنگی که به صورت سرخ و چاقش هیبت خاصی میداد سرش بود و قیافهاش چنان ناخوشایند و وحشی شده بود که همه تا چشمشان به او میافتاد با شتاب رو برمیگرداندند و نگاه مضطربشان را به صورت شاد دختر میدوختند. چشم مسافران ما پیشتر به دیدن رودخانهٔ پسیول روشن شده بود؛ از دور نسیم خنکی میآمد که پس از گرمای ملالآور و ویرانگر شایان توجه به نظر میرسید. از لای برگهای سبز تیره و روشنِ صنوبرهای سیاه و توسها و سپیدارها، که با بیاحتیاطی در چمنزار پراکنده میشدند، بارقههای آتشین بر بستر سرد آب برق میزدند و رودخانهٔ زیبا، با درخشندگی، سینهٔ نقرهفامش را عریان میکرد و طرههای سبز درختان به طرز باشکوهی بر آن فرومیریختند. رودخانه، با هوسبازیهایی که در آن ساعات لذتبخش داشت، آنگاه که آینهٔ راستگویش به طرز غبطهآوری غرور و درخشش خیرهکننده و پیشانی و شانههای یاسی و گردن مرمرینش را بازتاب میداد که موجهای تیره همچون گیسوانی طلایی بر آن فرود میآمدند، با بیاعتنایی تنها به تعویض جواهراتش میپرداخت و هوسهایش پایانی نداشت. تقریباً هر سال محیط پیرامونش را تغییر میداد و مسیر جدیدی برای خود برمیگزید و در احاطهٔ مناظر جدید و متنوع قرار میگرفت. ردیف آسیابها امواج عظیم را روی چرخهای سنگین خود بلند میکردند و با قدرت پرتاب میکردند و به همهجا میپاشیدند و گردوخاک بلند میکردند و در اطراف سروصدا راه میانداختند. گاری با مسافرانی که با آنها آشنا شدیم به روی پل رسید. رودخانه با تمام زیبایی و عظمتش همچون سطحی شیشهای در مقابلشان جریان داشت. آسمان، جنگلهای سبز و کبود، مردم، گاریهای ظروف گِلی، آسیابها ــ همه و همه واژگون شده بودند، بعضی ایستاده بودند و بعضی در حرکت بودند، بدون آنکه در اعماق آبی و زیبای رودخانه فروروند.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir