کتاب «تاریخ نگار زوال» که به قلم لودویگ فون میزس، فیلسوف و اقتصاددان سرشناس مکتب اتریش، نوشته شده، در واقع شامل مجموعهای از خاطراتی است که در مدت زمانی خاص و در شرایطی حساس تألیف شده است. میزس، که یکی از برجستهترین چهرههای مکتب اتریشی تفکر اقتصادی محسوب میشود و به خاطر تأکیداتش بر اصول لیبرالیسم کلاسیک شناخته شده، در سال 1940 بهدلیل نگرانی از احتمال اشغال کشورش، سوئیس، توسط رایش آلمان، به ایالات متحده مهاجرت میکند و در آنجا شروع به تأسیس فصل نوینی از زندگیاش مینماید.
این کتاب بهنوعی نمایانگر سیر تحول نظری و بالندگی فکری میزس در دنیای جدید آمریکاست. او در این برهه زمانی مختلف به تأسیس مفاهیم و نظریات جدیدی پرداخته که منجر به ایجاد تأثیرات قابل توجهی در جنبش لیبرتریانیسم در ایالات متحده در میانه قرن بیستم گردید. بهعبارتی، «تاریخ نگار زوال» را میتوان بهعنوان نقطه عطفی در آثار میزس در نظر گرفت، چراکه او پیش از نگارش این کتاب به کمال نظری خود رسید و پس از آن به کار بر روی جزئیات و توسعه اجزای نظریاتش پرداخت. جا دارد اشارهای به این نکته نیز داشته باشیم که عنوان «خاطرات» ممکن است در ذهن خواننده تصوری از زندگینامهای خودنوشت را تداعی کند، اما در واقع این اثر ترکیبی از اندیشههای نظری و تحلیلهای تجربی است که از زندگی شخصی میزس چندان خبری در آن نیست. در واقع، این کتاب بیشتر به سیر تحول و گسترش نظریهها و برداشتهای فلسفی او مربوط است و به مرور زوایای مختلف دانش و رویکردهای اقتصادی او میپردازد.
بنابراین، این اثر برای آن دسته از افرادی که به دنبال درک عمیقتری از نظریات و فلسفههای اقتصادی میزس هستند، بسیار مناسب میباشد. خواندن این کتاب به اقتصاددانان، محققان و دانشجویان رشتههای اقتصاد، علوم انسانی و علوم اجتماعی پیشنهاد میشود؛ بهویژه افرادی که میخواهند با مفاهیم پیچیده اقتصادی آشنا شوند و از نقطه نظر تاریخی و فکری میزس بر ابعاد مختلف مسایل اقتصادی و اجتماعی نگاهی هوشمندانه داشته باشند. این کتاب میتواند درک بهتری از سیر اندیشههای اقتصادی و فلسفی در قرن بیستم و تأثیرات آن بر زمینههای مختلف اجتماعی و سیاسی را ارائه دهد.
معتقدم نظریههای ارائهشده در این کارها ابطالناپذیر است. در بررسی این مسائل دیدگاه جدیدی را وارد کرده بودم و این یگانه دیدگاهی بود که بررسی علمی این پرسشهای سیاسی را امکانپذیر میساخت. من از هدفمندی تدابیر پیشنهادشده پرسش میکردم؛ یعنی میپرسیدم آیا اهداف مورد نظر کسانی که این تدابیر را توصیه میکنند یا به کار میبرند، (از رهگذر این تدابیر) واقعاً قابل دستیابی است؟ در تحلیلم نشان دادهام سنجش و داوری دربارهٔ هر یک از نظامهای همکاری اجتماعی فارغ از دیدگاههای دلبخواه است و آنچه اهمیت دارد فقط این است که از این نظام چه برمیآید. همهٔ آنچه از دیدگاه ادیان، نظامهای مختلفِ اخلاق دگرپِی399، قوانین ایجابیِ حقوق طبیعی و انسانشناسی دربارهٔ امور گفته میشود، چیزی نیست مگر بیان ارزشگذاریهای ذهنی. اما این حرف دیگری است اگر کسی ادعا کند تکاملِ نظام اقتصادیِ استوار بر مالکیت خصوصیِ ابزارهای تولید از مالکیت خصوصی عبور میکند و به نحوی گریزناپذیر یا به سوسیالیسم یا به مداخلهگرایی میرسد. اگر هم این ادعا درست باشد، باز هم همچنان نمیتواند ابطال توضیحات من باشد. چه سوسیالیسم و چه مداخلهگرایی از این رهگذر که مسیر تاریخ الزاماً به آنها میانجامد، نمیتواند معقول و هدفمند شود. اگر آنگونه که عموماً ادعا میشود «بازگشت به کاپیتالیسم» واقعاً منتفی است، پس سرنوشت شوم گریزناپذیری در انتظار فرهنگ و تمدن ماست. اما من نشان دادهام که نظریهٔ گریزناپذیری سوسیالیسم یا مداخلهگرایی قابل دفاع نیست. کاپیتالیسم خودش را از میان برنمیدارد؛ بلکه این انسانها هستند که میخواهند آن را از میان بردارند، زیرا سعادت خود را در سوسیالیسم یا مداخلهگرایی میبینند. گاه این امید را در دل پروراندهام که نوشتههایم تأثیری عملی در پی داشته باشد و راه درست را به سیاست نشان دهد. همیشه چشم میگرداندهام تا نشانههای یک تحول ایدئولوژیک را ببینم. اما هیچگاه در این باره به ورطهٔ توهم نیفتادهام و میدانم نظریههای من افول یک تمدن بزرگ را توضیح میدهد، اما متوقف نمیکند. آرزو داشتم اصلاحگر شوم، اما تنها تاریخنگار زوال شدم. در آثاری که دربارهٔ سازماندهی اجتماعی نوشتهام، زمان و زحمت زیادی را به بررسی انواع گونهها و جهتگیریهای سوسیالیستها و مداخلهگرایان اختصاص دادهام. موضوع بحث ــ یعنی رد پیشنهادهای اصلاحی نامناسب ــ چنین روشی را لازم میداشت.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir