کتاب «خری که در برلین گم شد» نوشته مسلم ناصری، یک سفرنامه داستانی جذاب و متفاوت درباره سفری خاطرهانگیز به اروپا است که در قالب زبان طنز و روایت داستانی، مخاطب را به میان دو کشور آلمان و ایتالیا میبرد. مسلم ناصری با پشتوانه تحصیلی قوی در تاریخ و سابقه بیش از چند دهه فعالیت داستاننویسی، در این اثر خود توانسته پلی میان پژوهش، علم و هنر روایتگری سازد که خواندن آن حتماً برای طیف گستردهای از خوانندگان سودمند و لذتبخش خواهد بود.
نویسنده در این کتاب، او با زبانی ساده اما طنزآمیز، از اقتصاد و تاریخچه آلمان، فرهنگ و هنر فرانسه و شگفتیهای باستانی ایتالیا میگوید و تصویری زنده از اروپا در برابر چشم خواننده میآفریند. آلمان، امروزه به عنوان یکی از قطبهای بزرگ صنعت جهان شناخته میشود، اما در گذشته با چالشهای اقتصادی فراوانی روبرو بوده است. فرانسه، کشوری با تاریخی غنی در ادبیات و زبان و ایتالیا، خصوصاً شهر رم که علاوه بر غذاهای مشهورش، پر از میراث باستانی و شگفتیهای بینظیر است، همه در این سفرنامه حضور دارند و تجربیات ملموس نویسنده را به تصویر میکشند. مسلم ناصری که دکترای تاریخ تشیع دارد، در قالب زبان داستانی و طنزآمیزش سفری آموزشی-رسانهای را تعریف میکند که خواننده را هم سرگرم میکند و هم به دانستن درباره اروپا ترغیب مینماید.
چرا باید این کتاب را خواند؟
خواندن «خری که در برلین گم شد» به شما این فرصت را میدهد که تجربهای نو و متفاوت از سفرهای اروپایی داشته باشید و نگاهی تازه به تاریخ، فرهنگ، اقتصاد و زندگی مردم این کشورهای تاریخی بیندازید. شیوه روایت طنز و داستانگونه مسلم ناصری، باعث میشود که این سفرنامه از صرفاً یک گزارش سفر، به یک اثر ادبی جذاب و دلنشین بدل شود. کسانی که به تاریخ و فرهنگ اروپایی علاقهمند هستند، به دنبال یک سفرنامه خواندنی و پُر از نکات جالب و سرگرمکنندهاند، یا قصد سفر به این کشورها را دارند، از خواندن این کتاب بهره فراوان خواهند برد.
علاقهمندان به سفرنامهها و سفرهای اروپایی، دوستداران ادبیات طنز و داستانی، کسانی که میخواهند به شکلی زنده و آموزنده با فرهنگ و تاریخ آلمان و ایتالیا آشنا شوند، دانشجویان و پژوهشگرانی که به سفرهای مطالعاتی و تجربههای میدانی علاقه دارند و مخاطبانی که دوست دارند سبک نوین و خلاقانه در نگارش سفرنامه را تجربه کنند.
تا میتونین، بخورین! این جمله راهنمای خندهروست که با شوخی - جدی میخواهد بگوید که هزینهاش داده شده است. صبحانه مفصل است و ما هم مفصلتر میخوریم تا توان یک روز قدم زدن را داشته باشیم. همه چیز داری سلف آزاد چیده شده است؛ از پنیر فرانسوی و شیر و ماست و کالباس گرفته تا غذاهای ممنوعه. بیشتر بچهها به خاطر مسائل شرعی، تخممرغ آبپز انتخاب میکنند. سعی میکنیم خود را با میوه و بریدههای آناناس سیر کنیم؛ آناناسهایی که داخلش حبههای یاقوتی انگور در این وقت سال، تو را یاد بهشت میاندازد. همهچیز هست، ولی به خاطر اعتقاد مذهبی نمیشود چیز زیادی خورد؛ مثل بیماری که دور تا دورش بهترین غذاها چیده شده باشد، ولی به علت تجویز پزشک تنها نان خشک، قوتش باشد. میوههای تازه و تکههای آناناس خوشمزه است و میتواند قوت روزانه برای پیادهروی طولانی باشد. پس تا میشود باید خورد. هرچند آشپز و گارسونها چشمشان گشاد شود! ساعتی بعد از صبحانه، قدم به خیابان سرد میگذاریم. برف آرامی بر زمین مینشیند. صبح زود، شهر بیدار شده است و جوش و خروش مردم به خوبی دیده میشود. از ایستگاه مرکزی مترو میگذریم. با آن همه خوردن، باز هم بوی خوش اغذیهفروشیها پرههای بینی را قلقلک میدهد. نانهای باگتِ تازه و برشتهشده در پرتو نور شدید لامپ، چشمها را مینوازد و ما آهسته از کنار این همه غذای خوشمزه میگذریم و خود را به آن سوی ایستگاه میرسانیم. ابتدا به کلیسای «سنت نیکلاس» میرویم؛ بنایی عظیم اما نیمهویران از زمانهای دور، در جزیره سنت نیکلاس. این کلیسا، یکی از پنج کلیسای لوتری است که عظمت خود را به رخ بیننده میکشد؛ بنایی که روزگاری یکی از بلندترین برجهای زمانۀ خود بوده است. جنگ بزرگ جهانی سرش را بریده، اما نتوانسته تنهاش را خُرد کند و از پای درش بیاورد. در میان سیصدهزار بنای با خاک یکسان شده هامبورگ، کلیسای سنت نیکلاس شکوه خود را حفظ کرد تا امروز به من و شما بگوید که چه چیز میماند و چه چیز در رهگذر زمان از یاد میرود. میگویند در قرن دوازدهم که بندر تأسیس شد، مدافعان بندر، ملوانها و سنت نیکلاس بنایی ساختند که دومین کلیسای هامبورگ حساب میشده است؛ ساختمانی گوتیکی که سه سالن داشته. سیصد سال بعد، برج آن ساخته میشود. این بنا در طی دوران، بارها تخریب و بازسازی شده است. در آتشسوزی مهیبی در نیمۀ اول قرن نوزدهم، بسیاری از آثار هنری و معماری آن طعمۀ آتش شده، اما بار دیگری طراحی و ساخته شده است. در موزه کوچک کلیسا، عکسهایی از ویرانی کلیسا در جنگ بزرگ جهانی دوم به نمایش گذاشته شده است. اطراف کلیسا پوشیده از برف و یخ زده است. اگر مراقب نباشی و بیفتی و سرت به گوشهای بخورد، حسابت با کرام الکاتبین است. سوز سردی میوزد و همه در این همه پالتو و لباس گرم، مچاله شدهایم. سمت راست کلیسا، دیوارهای است که انسانِ بهماتمنشستهای روی سکّویی از سرما یخ زده است. بیچاره دوزانو نشسته است و در برابر عظمت کلیسا، کمتر به چشم مردم این روزگار میآید؛ اما چشمهای تیزبینی هستند که تو را به سوی مجسمه ساکت فرا میخوانند. خانمی که عکاس است، کنار مجسمه لخت و سرد میایستد و از من میخواهد عکسی به یادگار از او و این مجسمه مسی بگیرم. من هم کنار مجسمه پشت به دیوار مشبکِ نیمهویران مینشینم تا خانم عکاس، عکسی از من و این مجسمه افسرده بگیرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir