کتاب پنج داستان اثر جلال آل احمد، یک مجموعه داستان کوتاه است که در سال 1345 منتشر شد. این کتاب شامل پنج داستان است: "گلدستهها و فلک"، "جشن فرخنده"، "خواهرم و عنکبوت"، "شوهر آمریکایی"، و "خونابهای انار". سه داستان اول به صورت اپیزودگونه هستند و به زندگی یک پسر بچه به نام عباس، پسر یک آخوند، میپردازند. این داستانها به حوادث اجتماعی دو دهه اول قرن چهاردهم ایران اشاره دارند و دوران استبدادی رضاشاه را به تصویر میکشند. گلدستهها و فلک: این داستان به کنجکاویهای کودکانه عباس میپردازد که سعی میکند به بالای گلدسته مسجد برود. جشن فرخنده: ادامه داستان عباس با ماجراهای دیگر. خواهرم و عنکبوت: ادامه ماجراهای عباس. شوهر آمریکایی: به موضوع کشف حجاب و روحانیت ستیزی در دوران رضاشاه اشاره دارد. خونابهای انار: به صورت نمادین به حکام جور و ظلم آن دوران میپردازد.
داستانهای کتاب پنج داستان اثر جلال آل احمد به موضوعات مختلفی میپردازند که عمدتاً به نقد اجتماعی و فرهنگی دوران حکومت رضاشاه در ایران اشاره دارند. گلدستهها و فلک: این داستان به کنجکاویهای کودکانه عباس، پسر یک آخوند، میپردازد و به عنوان بخشی از یک اپیزود در زندگی او به شمار میآید. این داستان به دوران کودکی نویسنده در یک خانواده مذهبی اشاره دارد. جشن فرخنده: این داستان به قانون کشف حجاب در دوران رضاشاه میپردازد و چالشهای یک خانواده مذهبی را در این شرایط به تصویر میکشد. در این داستان، پدر عباس که پیشنماز مسجد است، با دعوت به یک جشن مواجه میشود که همسرش باید بدون حجاب در آن شرکت کند. خواهرم و عنکبوت: این داستان به بیماری خواهر عباس میپردازد و به نوعی به غربزدگی جامعه آن دوره اشاره دارد. عنکبوت در این داستان نمادی از بیماری یا ناتوانی در برابر طبیعت و غربزدگی به شمار میآید. شوهر آمریکایی: این داستان به شیفتگی یک دختر ایرانی به یک معلم آمریکایی میپردازد که منجر به ازدواج و زندگی در آمریکا میشود. در این داستان، جلال آل احمد به غربزدگی و وابستگی فرهنگی جامعه ایران در آن دوره اشاره میکند. خونابهای انار: این داستان به شکلی نمادین به مردهخواری و مردهپرستی جامعه اشاره دارد و به عنوان یکی از بهترین داستانهای جلال آل احمد شناخته شده است. دو لاشخور بر روی گورستان زرتشتیان نشستهاند و به انتظار لاشهای جدید هستند، که نمادی از فساد و ظلم آن دوره است.
علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر ایران: این کتاب شامل برخی از بهترین داستانهای کوتاه جلال آل احمد است و به مسائل اجتماعی و سیاسی آن دوره میپردازد. بنابراین، برای علاقهمندان به ادبیات داستانی ایران بسیار جذاب خواهد بود. دوستداران داستان کوتاه: این کتاب شامل پنج داستان کوتاه است که با نثری ساده و صمیمی نوشته شدهاند. بنابراین، برای علاقهمندان به داستان کوتاه ایرانی مناسب است. دانشجویان رشته ادبیات: دانشجویان ادبیات میتوانند از این کتاب برای درک بهتر نقد اجتماعی و فرهنگی دوران حکومت رضاشاه استفاده کنند. این کتاب به عنوان یک منبع آموزشی در تحلیل عناصر داستانی و نقد ادبی مفید است. کسانی که به تاریخ اجتماعی ایران علاقه دارند: این کتاب به حوادث اجتماعی دو دهه اول قرن چهاردهم ایران اشاره دارد و برای کسانی که به تاریخ اجتماعی ایران علاقه دارند، مفید خواهد بود.
ظهر که از مدرسه برگشتم، بابام داشت سر حوض وضو میگرفت. سلامم توی دهانم بود که باز خوردهفرمایشات شروع شد: ـ بیا دستت را آب بکش، بدو سر پشتبون حوله منو بیار. عادتش این بود. چشمش که به یک کداممان میافتاد، شروع میکرد به من یا مادرم یا خواهر کوچکم. دستم را زدم توی حوض که ماهیها دررفتند و پدرم گفت: «کرهخر! یواشتر. » و دویدم بهطرف پلکان بام. ماهیها را خیلی دوست داشت. ماهیهای سفید و قرمز حوض را. وضو که میگرفت، اصلاً ماهیها از جاشان هم تکان نمیخوردند؛ اما نمیدانم چرا تا من میرفتم طرف حوض، درمیرفتند. سرشان را میکردند پایین و دمهاشان را بهسرعت میجنباندند و میرفتند ته حوض. این بود که از ماهیها لجم میگرفت. توی پلکان دوسهتا فحش بهشان دادم و حالا روی پشتبام بودم. همهجا آفتاب بود؛ اما سوزی میآمد که نگو و همسایهمان داشت کفترهایش رادان میداد. حوله را از روی بند برداشتم وایستادم به تماشای کفترها. اینها دیگر ترسی از من نداشتند. سلامی به همسایهمان کردم که تازگی دخترش را شوهر داده بود و خودش تک و تنها توی خانه زندگی میکرد. یکی از کفترها دور قوزک پاهایش هم پرداشت. چرخی و یکمیزان و آنقدر قشنگ راه میرفت و بقو بقو میکرد که نگو. گفتم: «اصغرآقا دور پای این کفتره چرا اینجوریه؟ » گفت: «به! صدتا یکی ندارندش. میدونی؟ دیروز ناخونک زدم. » گفتم: «ناخونک؟ » ـ آره یکیشون بیمعرفتی کرده بود، منم دوتا از قرقیهاش را قر زدم. بابام حرفزدن با این همسایه کفترباز را غدغن کرده بود؛ اما مگر میشد همه امر و نهیهای بابا را گوش کرد؟ دو سه دفعه سنگ از دست اصغرآقا تو حیاط ما افتاده بود و صدای بابام را درآورده بود. یکبار هم از بخت بد، درست وقتی که بابام سر حوض وضو میگرفت، یکتکه کاهگل انداخته بود دنبال کفترها که صاف افتاده بود تو حوض ما و ماهیهای بابام ترسیده بودند و بیا و ببین چه داد و فریادی! بابام با آنهمه ریش و عنوان، آنروز فحشهایی به اصغرآقا داد که مو به تن همه ما راست شد؛ اما اصغرآقا لب از لب برنداشت و من از همان روز به بعد از اصغرآقا خوشم آمد و با همه امر و نهیهای بابام، هر وقت فرصت میکردم، سلامش میکردم و دو کلمهای درباره کفترهایش میپرسیدم و داشتم میگفتم: «پس اسمش قرقیه؟ » که فریاد بابام آمد بالا که: «کرهخر کجا موندی؟ » ای داد بیداد! مثلاً آمده بودم دنبال حوله بابام. بکوب بکوب از پلکان رفتم پایین. نزدیک بود پرت بشوم. حوله را که ترسان و لرزان به دستش دادم، یک چکه آب از دستش روی دستم افتاد که چندشم شد. درست مثل اینکه یک چک از او خورده باشم و آمدم راه بیفتم و بروم تو که در کوچه صدا کرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir