در داستان این کتاب شهری پر از جواهر و لباسهای دنبالهدار و بینظیر وجود دارد . روی تمام تاجهای ملکه ، سنگهای قمیتی برق میزند . تازه این همه قصه نیست ، از در و دیوار قصر گرفته تا صندلی و بشقاب و حتی لیوانها ، همه از جواهرند. یک دنیای این شکلی شاید همان چیزی باشد که نوجوانها در ذهنشان تخیل میکنند . این کتاب قرار است دست ما را بگیرد و ببرد توی همچین دنیایی . قرار است یکبار برای همیشه تکلیف ما را با چنین چیزهایی روشن کند ! بالاخره لباس و جواهرات زیاد خوب است یا نه؟!
داستان این کتاب ، با زبانی شیرین و پرکشش دست مخاطب نوجوان وعلی الخصوص دخترها را میگیرد و میکشاند توی کمدهای پر از زرق و برق ملکه و لابلای لباسهای خوشبو و دنباله دار . نویسنده با تیزهوشی ، دنیایی را که نوجوان دوست دارد تجربه کند به او نشان میدهد . آن هم نه یکجا بلکه ذره ذره و قدم به قدم اجازه میدهد حالا خود نوجوان ، مثل حسنای قصه تصمیم بگیرد میخواهد چه کار کند؟! در این داستان حسنای 12 ساله ، از کارهای بشری ، خواهر کوچکش حرص میخورد و گاهی از نصیحتها و حرفهای پدر و مادرش سر درنمیآورد . حرفهایی که به او میگویند اینقدر فکر بدلیجات و اینطور چیزها نباشد و پولش را بیحساب خرجشان نکند. اما کو گوش شنوا؟!
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir