کتاب «پنلوپه: کمدی در سه پرده» نوشته ویلیام سامرست موآم، نمایشنامهای طنز و در عین حال تأملبرانگیز است که در قالب سه پرده روایت میشود. این اثر با زبان ساده و در عین حال ظریف، به موضوعاتی انسانی و اجتماعی میپردازد و با نگاهی هوشمندانه، روابط و تضادهای میان شخصیتها را به تصویر میکشد. پنلوپه، شخصیت اصلی داستان، زنی است که در بستر موقعیتهای مختلف اجتماعی و خانوادگی قرار میگیرد و داستان حول زندگی او و تعاملاتش با دیگر شخصیتها شکل میگیرد. نمایشنامه با طنزی ظریف و موقعیتهای کمدی، به بررسی موضوعات عشق، وفاداری، هویت و نقش زن در جامعه میپردازد. ویلیام سامرست موآم، نویسنده برجسته انگلیسی، با این اثر توانسته است ترکیبی از کمدی و نقد اجتماعی را ارائه دهد که هم سرگرمکننده است و هم به تفکر وا میدارد. این کتاب برای علاقهمندان به نمایشنامههای طنز و کمدی، آثار ویلیام سامرست موآم و کسانی که به موضوعات اجتماعی و انسانی با نگاهی ظریف و طنزآمیز علاقه دارند، بسیار مناسب است. مطالعه «پنلوپه» تجربهای جذاب و تأملبرانگیز در دنیای نمایشنامههای کلاسیک و مدرن ارائه میدهد.
دوستداران ادبیات نمایشی معاصر انگلیسی که به دنبال نمایشنامهای کمدی و در عین حال تأملبرانگیز هستند. کسانی که به موضوعات عشق، وفاداری، خیانت و چالشهای زندگی زناشویی علاقهمندند و میخواهند این مسائل را در قالب طنز و موقعیتهای کمدی ببینند. مخاطبانی که از نمایشنامههایی با شخصیتپردازی چندبعدی و دیالوگهای کنایهآمیز و زیرمتنی لذت میبرند. کسانی که به آثار ویلیام سامرست موآم علاقه دارند و میخواهند یکی از نمایشنامههای برجسته او را مطالعه کنند. خوانندگانی که به دنبال متنی هستند که هم سرگرمکننده باشد و هم به مسائل اجتماعی و اخلاقی بپردازد. افرادی که میخواهند با نگاهی طنزآمیز و هوشمندانه به پیچیدگیهای روابط انسانی و موقعیتهای اجتماعی نگاه کنند. این نمایشنامه با ترکیب طنز و جدیت، داستانی جذاب و پر از تأمل درباره روابط انسانی و چالشهای زندگی مدرن ارائه میدهد و برای علاقهمندان به ادبیات کمدی و نمایشنامههای معاصر بسیار مناسب است.
«اتاق پنلوپه. اتاق زیبایی است که با وسایلی از پارچههای روشن و رنگارنگ چیده شده است. طرح گلهای پاییزی و حجم زیاد برگها حالتی سرزنده به اتاق میدهد. یک آینهٔ قدی بزرگ هم در اتاق هست. اتاقی است برای زندگی. چند کتاب و مجله هم این طرف و آن طرف اتاق پخشوپلاست، در کنار چندین عکس از دیکی، در تمامی زوایا و حالتها. پن با لباسی بسیار زیبا تنها وسط اتاق ایستاده است. به خودش در آینه نگاهی میاندازد. با لبخندی از سر رضایت دور خودش چرخی میزند. شروع میکند به آرایش کردن. یک دفعه چشمش به چیزی میافتد که چندان دوستش ندارد. کمی اخم میکند. بعد برای خودش شکلک درمیآورد. در کمال ادب و احترام رو به خودش تعظیم میکند و بعد با خوشحالی بوسهای برای خودش میفرستد. پِیتن وارد میشود، پشت سرش هم آقا و خانم گولایتلی میآیند. پِیتن: پروفسور گولایتلی، به اتفاق خانم. پنلوپه: (آغوشش را باز میکند.) آه... مادر عزیز من! خانم گولایتلی: (نفسزنان.) تا حالا هیچوقت در زندگیام از این همه پله بالا نیامده بودم. پنلوپه: از پِیتن خواستم شما را به اینجا بیاورد تا کسی مزاحممان نشود. (با حالتی هیجانی.) پدر ارجمندم! گولایتلی: فرزند دلبندم. خانم گولایتلی: اینقدر ادا درنیاور، پنلوپه: بیایید بنشینید، مامان، تا نفستان سر جایش بیاید. میخواهم دوباره نفستان را بند بیاورم. خانم گولایتلی: فکر نکنم ارزشش را داشته باشد. پنلوپه:دیکی: عاشق من است. خانم گولایتلی: همین؟ پنلوپه: همین عجیبترین و جالبترین و بهترین چیز دنیاست. من هم الان دارم روی ابرها سیر میکنم. گولایتلی: خودش این را به تو گفته؟ پنلوپه: آه، نه... ما این روزها با هم حرف نمیزنیم. گولایتلی: آهان، پس حتماً داری از روی علاقهٔ مشترکتان به ظاهرسازی احمقانه این حرف را میزنی. پنلوپه: آن شب، بعد از رفتنتان، او هم پشت سر شما رفت بیرون و ساعت از دوازده گذشته بود که برگشت. صدایش را شنیدم که پشت در اتاق من ایستاد. من هم سریع ملافه و پتویم را کشیدم و خودم را زدم به خواب ناز، اما گذاشتم دستم همینطور بیهوا از لبهٔ تخت بیرون بیفتد. اول آهسته در زد، و چون دید که من جواب نمیدهم آمد داخل. بعد با نوک پنجه آرام آمد کنار تختم، و شروع کرد به تماشا کردن من، طوری که انگار... انگار بخواهد کل هیکلم را یکجا بخورد.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir