کتاب به امید دل بستم نوشتهی لنکالی، رمانی تأثیرگذار و پرفروش است که با زبانی احساسی، داستان گروهی از نوجوانان بیمار را روایت میکند؛ نوجوانانی که در آستانهی مرگ، زندگی را با شیطنت، دوستی و عشق بازتعریف میکنند. این اثر که نامزد جایزهی گودریدز شده، همزمان رمانتیسم و واقعگرایی را در هم میآمیزد و تصویری جدید و انسانی از بیماران جوان ارائه میدهد. به امید دل بستم نهفقط یک رمان عاشقانه یا تراژیک، بلکه داستانی از امید، مقاومت و بازپسگیری لحظات کوچک شادی در دل روزهای سخت است.
به امید دل بستم با داستان سَم آغاز میشود؛ نوجوانی که عشق زندگیاش را در بیمارستان از دست داده و هنوز با غمِ آن وداع دستوپنجه نرم میکند. عشق آنها بر بستری از دوستیِ بیمارستانی، برف، راز و قولهایی شکل گرفته که مرگ ناتمامشان میگذارد. پس از این فقدان، سَم همراه با دوستانش سونی، نئو و کُر، تصمیم میگیرد نگذارد بیماری تنها برندهی این بازی باشد.
دوستی آنها فراتر از هماتاقیهای یک بیمارستان است. سونی با یک ریه نفس میکشد، نئو با مشکلات ستون فقرات روی ویلچر است و کُر با قلبی ضعیف در انتظار لحظههای بیدردتر زندگی میکند. آنها دزدیهای کوچکی از فروشگاهها انجام میدهند؛ نه از سر شرارت، بلکه برای بازپسگیری حسی از کنترل، آزادی و زندگی. هر بار که از بیمارستان جیم میزنند، بهانهای برای ماجراجویی جدید پیدا میکنند؛ مثل زمانی که برای گرفتن سیگار مجانی، نقش بازی میکنند یا وقتی روی پشتبام بیمارستان دور هم جمع میشوند و زندگی را جشن میگیرند.
اما ناگهان، دختری مرموز با چشمانی به رنگ خورشید وارد داستان میشود؛ دختری که حضورش دل سَم را به تپش میاندازد و روند زندگیِ گروه را تغییر میدهد. لنکالی با مهارتی قابل توجه، روابط این نوجوانان را در محیطی خشک و بیمارستانی با طراوت، احساس و معنا به تصویر میکشد.
به امید دل بستم انتخابی عالی برای نوجوانان و جوانانی است که به داستانهایی عاشقانه، پرشور و همراه با ماجراجویی علاقه دارند. همچنین مخاطبانی که به روایتهایی دربارهی دوستی، امید، مرگ و زندگی در دل رنجها توجه دارند، این کتاب را خواندنی و تأثیرگذار خواهند یافت. علاقهمندان به داستانهایی مثل نقصهای ستارهای ما نیز از فضای احساسی و صمیمانهی این رمان لذت خواهند برد.
از وقتی پاییز شروع شده، کمی رنگ به صورت نئو آمده. جوشهای پروانهای و حملههای دردش فروکش کردند. از روزی که سی از بیمارستان مرخص شد دیگر قرصهای خود را تف نمیکند بیرون و سرمهایش را از دستش بیرون نمیکشد. بیاشتهایی هنوز برایش مشکل بزرگی است. بعضی روزها به بشقابِ خود خیره میشود، آنقدر با آن ور میرود که در نهایت به نظرش غذا خیلی زیاد میرسد و مجبور میشود آن را کنار بزند. تنها روزهایی که غذایش را تقریباً تمام میکند وقتهایی است که همه با هم غذا میخوریم. و همچنین روزهایی که سی برایش سیب میآورد.
سی باید استراحت مطلق داشته باشد اما دائماً این مسئله را نادیده میگیرد. از آنجایی که خانهشان خیلی به بیمارستان نزدیک است، بهندرت استراحت میکند. اگر هم استراحت کند کنار نئو است، با دهان باز میخوابد و در خواب چیزهایی زیرلب زمزمه میکند. در غیر این صورت طوری رفتار میکند انگار همهچیز در جهان سر جای خودش است. انگار نه انگار که دارد به بالای لیستِ پیوند اعضا نزدیک میشود. با هیکاری قدم میزند. وقتی هیکاری یک خوراکی از نانواییهای محلی میدزدد بهجای او عذرخواهی کرده و هزینهی آن را پرداخت میکند. درحالیکه داستان نئو و خود را میخواند تندتند در اتاق قدم میزند و روی کوچکترین جزئیات حساسیت به خرج میدهد. با گربه میرقصد و همانطور که نیمی از حواسش اینجاست و نیمی جای دیگر با سونی بازیهای تختهای میکند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir