کتاب سین سوگ، عین عشق نوشته غزاله صدر، اثری تأثیرگذار درباره تجربه فقدان، سوگ، و عشق است. این کتاب در قالب روایتهای شخصی و تحلیلهای عمیق، به جنبههای مختلف سوگواری و نحوه مواجهه با غم و اندوه ناشی از از دست دادن عزیزان میپردازد. نویسنده این اثر، دختر حمیدرضا صدر، منتقد برجسته سینما و مفسر فوتبال، از تجربیات شخصی خود در دوران بیماری و فوت پدرش بهره گرفته است تا اثری عاطفی و تأملبرانگیز خلق کند.
کتاب با تمرکز بر سوگ و پیوند آن با عشق، تجربههای غزاله صدر از بیماری سرطان پدرش و مواجهه خانواده با این بحران را شرح میدهد. نویسنده با دیدگاهی پژوهشی و احساسی، از مراحل مختلف سوگواری سخن میگوید و به بررسی رفتارهای بازماندگان، از انزوا و سکوت گرفته تا یادآوری خاطرات عزیز از دسترفته، میپردازد. صدر نشان میدهد که چگونه عشق عمیق به عزیزان، سوگ را به تجربهای متناقض اما انسانی تبدیل میکند و مخاطب را با جنبههای کمتر شناختهشده این احساس آشنا میکند.
این کتاب مناسب افرادی است که در حال تجربه سوگ هستند یا میخواهند با آمادگی بیشتری با فقدان عزیزان روبهرو شوند. نثر ساده اما عمیق و روایتهای واقعی آن، همدلی و آرامشی خاص به خواننده میبخشد. اگر به دنبال اثری هستید که همزمان تأثیرگذار و آموزنده باشد و شما را در مسیر مواجهه با غم یاری دهد، سین سوگ، عین عشق انتخابی مناسب است. این کتاب همچنین برای کسانی که به دنبال درک بهتر سوگواری و اهمیت عشق در زندگی هستند، توصیه میشود.
سوگ از یک روز گرم تابستانی پا به درون قلب من گذاشت؛ از روز 6 شهریور 1397. از روزی که واژهی سرطان جزئی از مکالمات روزانهی خانوادهمان شد. یا شاید دقیقتر از روز 20 شهریور 1397. از روزی که متوجه شدیم بابا درگیر سرطان کولون مرحلهی چهار است. از وقتی که فهمیدیم سرطان مرحلهی چهار یعنی یک درد بیدرمان. از وقتی فهمیدیم سرطان مرحلهی چهار یعنی آخر خط. یعنی مرگ. مرگ بابا.سوگ از همان روز کنج دل من خانه کرد. شد آن مهمان ناخوانده که از راه میرسد و بدون دعوتِ صاحبخانه لوازمش را برای اقامتی طولانی پهن میکند و پا میاندازد روی پا. از همان جا فهمیدم سوگ لزوماً بعد از مرگ کسی که دوستش داریم از راه نمیرسد. همین که بدانیم قرار است عزیزمان بهزودی از کنارمان برود کافی است تا این مهمان کذایی سروکلهاش پیدا شود و در دلمان جا خوش کند.خانوادهی کوچک سهنفرهمان قبلاً هم با هیولای سرطان دستوپنجه نرم کرده بود. سرنوشت ما با این بیماری نکبتی از قبل عجین شده بود. دفعهی اول من کوچکتر از آن بودم که بفهمم چه خبر است. آن زمان هنوز کودک بودم و نمیفهمیدم سرطان چیست و مرحله و درمان چه معنایی دارند. آن روزها فقط میفهمیدم که مادرم هر شش ماه یکبار غیبش میزند و من یک ماهی او را نمیبینم. اما حقیقت ماجرا این بود که آن سالها مادرم با سرطان تیروئید میجنگید. فهمیدم که بابا هر شش ماه یکبار هم از همسر بیمارش مراقبت میکرد، هم از کودک خردسالش که در خانهی این مادربزرگ یا آن یکی دلتنگی مادرش را میکرد و بهانه میگرفت. حقیقت این بود که سرطان مامان مرحلهی چهار نبود. سرطان مامان قابلدرمان بود. سرطان مامان مرگ را به دنبالش یدک نمیکشید و بعد از سالها جنگ تنبهتن تمام شد و مامان پیروز میدان شد.اما این هیولا دوباره به خانهی ما برگشت و اینبار گریبان بابا را گرفت. دوباره آمد و تصمیم گرفت اینبار بدون سروصدا و علامت و نشانه به تن عزیز او رخنه کند. رخنه کند و پخش شود. پخش شود و اعضای بدنش را تسخیر کند. یکبهیک. سلولبهسلول. متأسفانه اینبار من دیگر خردسال نبودم. من دیگر معنای سرطان و مرحله را میفهمیدم؛ معنای شیمیدرمانی و متاستاز را، و اینکه مرگ چیست و مردن چه مفهومی دارد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir