در سرزمینی که عطر فوتبال و نبوغ مارادونا در هواست، داستانی متولد میشود که فراتر از مستطیل سبز و هیاهوی ورزشگاههاست. “تولد در سرزمین مارادونا” عنوان کتابی است که نه به ستایش یک گلزن قهار، بلکه به شرح مسیر پرفرازونشیب زندگی “سهیل اسعد” میپردازد. این کتاب درباره مبلغ مشهور دینی سهیل اسعد است که از آرژانتین شروع شده تا لبنان و بعدها ایران ادامه پیدا کرده است. اسم این کتاب شاید ما را به یاد فوتبال و فوتبالیستها بیندازد، اما در واقع این کتاب خاطرات یک هنرپیشه تئاتر است که در آرژانتین متولد شده و چیزی درباره اسلام نمیداند و چندان در قید و بند دین و احکام دینی نبوده است.
کتاب «تولد در سرزمین مارادونا» زندگینامه سهیل اسعد است. مردی آرژانتینی بااصالت لبنانی که گمشده وجودش را در اسلام یافت و پس از آن برای اینکه همزبانهایش را در این لذت شریک کند به حوزه علمیه قم سفر کرد تا دین را کاملتر بفهمد و مبلغش شود. سهیل با نام رسمی ادگاردو در خانوادهای مهاجر به دنیا آمد. پدر لبنانیاش مثل مهاجران خاورمیانهای و اروپایی در جستجوی ثروت و آسایش به سرزمین بکر و غنی آرژانتین آمده بود. گرچه سهیل و خانوادهاش مسلمان بودند؛ اما مثل اکثر مهاجران نسل دوم چیز زیادی در مورد ریشه و دین اجدادیاش نمیدانست و تنها به اسم مسلمان بود. او به تئاتر و آیینهای شرقی علاقهمند و تنها اتصالش به اسلام نوار کاستهای عبدالباسط بود که از لبنان برایش رسیده بود و او از گوشکردن و تقلید آنها لذت میبرد. او در جوانی تصمیم میگیرد برای بهتر شناختن خانوادهاش سفری به لبنان داشته باشد و همین سفر باعث میشود تا برای اولینبار روح ایمان را در مسجدی روستایی لمس کند و در لبنان ماندگار شود. معاشرت سهیل با اهل قرآن و دین کمک میکند تا شبهات فکریاش در مورد دین برطرف شود و تصمیم بگیرد برای آشنایی با مکتب اهلبیت به قم بیاید. او از همان ابتدای تحصیلات حوزوی تبلیغ دین را آغاز میکند و هر سال به کشورهای آمریکا لاتین سفر میکند. او که درد مردم این نقطه از جهان را بهخوبی میفهمد با دانش خود و اخلاق محمدانهاش دل آنها را به سمت اسلام جذب میکند و در طی دو دهه کمک میکند تا دهها مرکز اسلامی در قاره آمریکا پا بگیرد. فعالیت رسانهای گسترده و تلاش مؤثرش برای تبلیغ اسلام سبب شده تا در چندین کشور ممنوعالورود شود؛ ولی او همچنان باقدرت و جدیت به اشاعه مکتب زیبای اهلبیت میپردازد.
پسرش گفت: «ببخشید پدرم با شیخها رابطه خوبی نداره.» فهمیدم؛ چون پدرش پولدار است و روحانیهای قبلی دنبال پول او بودند دلخوشی از آنها نداشت. اما من حتی یک ریال هم از او نگرفتم. پول هتلم را هم آورده بودم روز اول که به خاویر گفتم یک هتل پیدا کن من بروم اجازه نداد و من در همان مسجد ماندم همین پول نگرفتن و اهمیتندادن به آن همه مال که کمترینش دویست واحد آپارتمان در آمریکا بود و مالکیت سه تا از سینماهای بزرگ مکزیک و بیزینس مغازههای زنجیرهای طلا و... باعث شد سال بعد که دوباره رفتم آن جا سرحان بزرگ آمد و گفت: «بیا پسر من خاویر رو ببر قم» خاویر به دلیل زیادهرویهای خانمش در خرید لباس و زیورآلات و گذراندن بیشتر وقتش در سالنهای بدنسازی و آرایشگاهها او را طلاق داده بود و بعد از مدتی افسرده شده بود. یک سال با من آمد قم و سال بعد پدرش آن قدر شیفته من شد که گفت: «همه نوههای من را با خودت ببر و همه را یکی مثل خودت تربیت کن.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir