قاتلان بیچهره نوشته سباستیان فیتسک، یکی از برجستهترین آثار نویسندهی محبوب آلمانی در ژانر تریلر روانشناختی است. فیتسک که با رمانهایی مانند درمانگر و مسافر شب شهرت یافته، در این اثر داستانی پیچیده و تاریک ارائه میدهد که مرزهای ترس و تعلیق را جابهجا میکند. این کتاب ترکیبی از تحلیل روانشناختی عمیق و هیجانی بیوقفه است و مخاطب را از همان صفحات نخست درگیر میکند.
داستان با مجموعهای از قتلهای زنجیرهای آغاز میشود که هیچ نشانی از قاتل به جا نمیگذارند. قربانیان به شیوههایی هولناک کشته شدهاند و پلیس از پیدا کردن سرنخ عاجز است. شخصیت اصلی داستان، که یک روانشناس جنایی یا بازپرس کارکشته است، وارد پرونده میشود تا با درک انگیزهها و الگوهای ذهنی قاتلان، آنها را شناسایی کند.
اما داستان فراتر از یک تحقیق جنایی ساده است. در حالی که او به سرنخهایی دست مییابد، خودش درگیر چالشهای روانی پیچیدهای میشود که زندگی شخصیاش را تحت تأثیر قرار میدهد. روابط خانوادگی، بحرانهای درونی، و مرز میان واقعیت و خیال، به شدت به هم گره میخورند و شخصیت اصلی را در وضعیتی بغرنج قرار میدهند. همانطور که به حقیقت نزدیکتر میشود، او متوجه میشود که این پرونده با گذشته خودش پیوندی عمیق دارد، و این کشف او را به لبهی فروپاشی میکشاند.
سباستیان فیتسک با مهارت بینظیرش در ایجاد تعلیق، خواننده را وادار میکند تا در هر لحظه از داستان، منتظر یک پیچش غیرمنتظره باشد. او به کاوش در عمیقترین زوایای تاریک ذهن انسان میپردازد و نشان میدهد که چگونه ترس، خاطرات سرکوبشده و انگیزههای پنهان میتوانند رفتارهای غیرقابلپیشبینی ایجاد کنند.
این کتاب برای علاقهمندان به ژانر تریلر، به ویژه دوستداران داستانهایی که با پیچشهای روانشناختی همراه هستند، مناسب است. اگر از کشف لایههای پنهان ذهن انسان و تحلیل روانشناسی شخصیتها لذت میبرید، این اثر شما را مجذوب خواهد کرد. همچنین، اگر کتابهایی مانند سکوت برهها از توماس هریس یا دختری در قطار از پائولا هاوکینز را دوست داشتید، قاتلان بیچهره انتخابی عالی برای شماست. فیتسک با روایتی هیجانانگیز و تعلیقی بیوقفه، تجربهای منحصر به فرد برای خواننده رقم میزند.
«ویولا گُرمَن چاقو؟ اسلحه؟ یا ترجیحاً دستبند؟ویولا گُرمَن، میبایست از میان خشونت وحشیانه و خلاقیت خالص یکی را انتخاب میکرد. آن هم تا حد امکان، خیلی هم زود.او بیشتر تمایل داشت صداخفهکن را به اسلحه نصب کند و به این بدبختی پایان بدهد. تابهحال همهٔ نقشههای بدون خشونت این بهاصطلاح رئیسش با شکست روبهرو شده بود. چه میشد اگر این روشنفکران نظریهپرداز خودشان نقش جیمزباند را بازی میکردند؟ آنها کودک بودند، کودکان علاقهمند به کارهای فنی که هنوز بزرگ نشده بودند، درست مثل مردانی که نامهای مستعار زشت و زننده روی خودشان میگذاشتند، نامهای مستعاری از قبیل، ماهی، شبح یا چنین مزخرفاتی.او برخلاف چنین مردان بیعرضهای از پدرش تیراندازی یاد گرفته بود. از همان دوران کودکی که پدر، او را همراه خود به شکار میبرد، به دخترش تیراندازی را آموزش داده بود. هرچند که قطعاً بهترین تیرانداز جهان نبود، اما یک گوزن را از فاصله سیصدوپنجاه متری بهراحتی میزد، بنابراین این موقعیت هم برایش هیچ مشکلی نداشت. بخصوص که ماشین هم پارک بود و فقط کافی بود که او بهراحتی درِ کشویی آن را باز کند.بَنگ. بنگ.دو تیر درست به پشت سرشان و این کار چنان بهسرعت انجام میشد که آنها از اینکه ناگهان محتوای داخل سرشان روی شیشه جلوی ماشین پاشیده میشد، تعجب میکردند و پیش از آنکه تکههای سفیدرنگ مغزشان را ببینند، میمردند.آنها حتی صدای شلیک را هم نمیشنیدند.نه آن آدم خرفتی که پشت فرمان نشسته بود و نه برادرش.چه آدمهای ناشی و نابلدی.آخر چه کسی یک ماشین باربری را بیآنکه نگاهی به اتاقک آن بیندازد، میدزدد؟»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir