کتاب جز حکایت دوست نوشتهٔ سید مهدی شجاعی حاوی جلد سوم از مجموعهٔ «حماسهٔ سجادیه» است که انتشارات نیستان این کتاب را منتشر کرده است؛ «سید مهدی شجاعی» نویسنده نامآشنای ادبیات آیینی که آثاری، چون «کشتی پلو گرفته» درباره حضرت زهرا سلامالله علیها، «پدر، عشق و پسر» درباره حضرت علیاکبر علیهالسلام، «سقای آب و ادب» درباره حضرت عباس علیهالسلام از وی منتشر شده است، در تازهترین اثر خود «جز حکایت دوست» به حوادث بعد از عاشورا با محوریت شخصیت امام سجاد علیهالسلام پرداخته است.
کتاب از 40 بخش تشکیل شده است. عنوان برخی از این بخشها عبارت است از «نشانی گوشهٔ عزلت»، «ملاک شناخت رهبران حکومت اموی»، «خاموشکردن چراغها با من»، «تاریخ! حواست به من هست؟»، «مناجات عرفانی یا عملیات نظامی»، «خرید غلام و کنیز توسط امام» و «دست دلم بالاست پیش حکم دلت». این کتاب که سومین جلد از مجموعۀ «حماسه سجادیه» است، همچون دو جلد پیشین به واکاوی، روایت و تحلیل وقایع تاریخی دوران حیات امام چهارم شیعیان، حضرت علی ابن الحسین ابن علی (ع) و سیرهٔ آن امام میپردازد. آنچه دربارهٔ این مجموعه جلبتوجه میکند، سهل و ممتنع بودن کار نویسنده است. سید مهدی شجاعی کوشیده با وفاداری تمام به نصّ صریح تاریخ، روایتی دیگر از زندگی و سیرهٔ امام سجاد (ع) در دسترس مخاطبان قرار دهد؛ روایتی که در عین بیانی روان و شیوا به بسیاری از ابهامات تاریخی پیرامون آن امام و دوران حیات او پاسخ دهد.
کتاب اول از این مجموعه با عنوان «تویی بهجای همه»، با گریز مکرر به واقعهٔ کربلا، خواننده را با کاروان اسرا همراه میکند تا بازگشت امام سجاد (ع) به مدینه و سپس هجرت از مدینه و سکونت در غربت بیابان. کتاب دوم با عنوان «اگر غم لشکر انگیزد»، به واقعهٔ حره میپردازد و آنچه در مدینه گذشت و کتاب سوم در پس روایت وقایعی که کمی پیش از فوت یزید در مکه اتفاق افتاد، خواننده را هر چه بیشتر با اسلام و حکومت اموی آشنا میکند. نویسنده بهعنوان یکی از بنیانگذاران ادبیات آیینی در ایران، نسلهایی از جامعه ایران را با معارف اهلبیت آشنا کرده است؛ بااینهمه، مجموعهٔ «حماسهٔ سجادیه» به گواه اثر، گویی رسالتی دیگر هم برای خود قائل شده است؛ روشنگری.
این کتاب را به دوستداران مطالعه درمورد امام سجاد (ع) پیشنهاد میکنیم.
«دوباره مسیح
کاش من میفهمیدم که تو این هدیهها را هر سال برای چه کسی میخری و این بار سنگین را اینهمه راه به عشق چه کسی میبری؟!
از وقتی که ساعد مشغول بستن بار سفر شده، ربیعه میرود و میآید و یکریز به جانش غر میزند.
البته اینطور نیست که فقط غر بزند و هیچکار دیگری نکند. کمک هم میکند، آب و شربت هم برای شوهرش میآورد، فراموششده و جاماندهای هم اگر باشد میآورد و کنار دست شوهرش میگذارد، اما غر هم میزند.
و ساعد هم که میفهمد این غرولندها نه از سر بدجنسی که بخاطر دوری و تنهایی و دلتنگی است، مدارا میکند و به دل نمیگیرد.
اما این کلام اخیرش در مورد هدایا، کمی بر دلش سنگینی میکند:
- تو همین سؤال را چند بار نپرسیدهای؟ و من هر بار جواب ندادهام؟
ربیعه سکوت میکند. و ساعد ادامه میدهد:
- پس چرا اکنون تجاهل میکنی، انگار که هیچ چیز دربارهٔ آن نمیدانی.
ربیعه انگار به دنبال همین مجال میگشته تا حرف اصلیاش را بزند:
- برای چه کسی را میدانم، آنچه نمیتوانم بفهمم این است که چرا این مهر و محبت و تقدیم هدیه، یکسویه است؟! چرا از آن سمت، چیزی به ما، یعنی به تو نمیرسد؟!
ساعد، دست میکشد از کار و مقابل ربیعه مینشیند تا حرفش را با تمرکز تمام بگوید و بشنواند:
- ببین ربیعه! این دوستِ من، یک آدم معمولی مثل دوستهای دیگرم نیست. انسان منحصر به فردی است. اگر از من بپرسی که بزرگترین آرزویم چیست میگویم زندگی در کنار او. زندگی در جایی که بتوانم او را هر روز ببینم. این را به خود او هم گفتهام. او نیازمند هدیهٔ من نیست. نیازمند دوستی با من هم نیست. من به این دلیل که او را دوست دارم، دوست دارم که دوست داشتنم را به نحوی نشان بدهم و ابراز کنم. و عقلم همین اندازه قد میدهد. جور دیگری به عقلم نمیرسد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir