این نوشتار پیشکشی است از آیین و باورهای مردم ایران باستان، برای کسانی که دوست دارند آنان را نه در گزارشهای تاریخ که در رمان تاریخی جستجو نمایند. سرگذشت بانویی توانا که بهراستی در دشتهای پاسارگاد تاخته و در ارگ پارسه زیسته است. آتوسا دختر کورش بزرگ زنی نامآور در جهان باستان که هنوز نمایشنامهای در جهان مدرن بیننده دارد. او که بر این خاک گام نهاد و سرانجام بر پهنهٔ افسانههای ایرانزمین پر گشود.
هلن افشار در کتاب آتوسا کوشیده است تا در قالب یک قصه، زندگی آتوسا، شاهزادهٔ ایرانی در روزگار هخامنشیان، را به تصویر بکشد. از آتوسا یک سردیس سنگی باقیمانده است. سردیس آتوسا یکی از اشیای باستانی و متعلق به دوران هخامنشی است. این سردیس سنگی در اطراف تختجمشید کشف شده است. آتوسا (550 - 475 پیش از میلاد) از شهبانوهای ایران بود. وی دختر کورش بزرگ، همسر پادشاه هخامنشی داریوش بزرگ، و مادر خشایارشا بود. جنس این اثر باستانی از سنگ فیروزه است. ساختن این اثر مربوط به دوران داریوش است.
آتوسا از تأثیرگذارترین زنان در شاهنشاهی هخامنشی بوده است. گفته شده است که هیچ زنی بهعنوان پادشاه یا بهعنوان نایبالسلطنه بر شاهنشاهی هخامنشی حکومت نکرد، اما برخی از شهبانوان، بهویژه آتوسا و پرو شات بر امور نفوذ داشتهاند.
شاهنشاهی هخامنشی (550 - 330 پیش از میلاد) یک پادشاهی باستانی ایرانی استوار در باختر آسیا بود که بهوسیلهٔ «کوروش بزرگ» در سال 550 پیش از میلاد بنیانگذاری شد و در زمان خشایارشاه یکم به بیشترین اندازهٔ خود رسید. شاهنشاهی هخامنشی در بزرگترین گسترهٔ سرزمینی خود از بالکان و اروپا شرقی در باختر و تا درهٔ سند در خاور امتداد داشت. این شاهنشاهی را بزرگترین امپراتوری جهان تا آن روز دانستهاند. این امپراتوری نهایتاً با حملهٔ «اسکندر مقدونی» به ایران از بین رفت.
این کتاب که در 24 بخش نوشته شده است با بخشی تحت عنوان «530 پیش از میلاد مسیح» آغاز میشود.
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمانهای تاریخی پیشنهاد میکنیم.
مرگ آمیتیس نتوانست کمبوجیه را از پندار ناپسندی که در سر داشت، باز دارد. شاه جوان به هنگام آگاهی از خودکشی نامادریاش، کردار خود را دگرگون نساخت و چنان نشان داد که پیشامد سادهای رخداده است. او پس از یک ماه، آیین گواهگیری با خواهرانش را در میان خاموشی میهمانان برگزار کرد.
آتوسا از سوگواری مرگ مادر و جشن گواهگیری خودش، تنها نگاههای شگفتزدهٔ آشنایان را به یاد میآورد.
یک سال از آن خوابوارههای پریشانی گذشت و او نتوانست رویدادهای هراسناک زندگیاش را بپذیرد. ازاینرو گرداب افسردگی هر دم او را بیشتر به درون میکشید. آشنایان هر کدام برای درمان او راهی را آزمودند و در میان گزینهها، مانتره درمانی بانو پرین هم گنجانده شد.
پرین از شهبانو آتوسا خواست آنچه در دل دارد، بدون بیم و ترس بر زبان آورد و آتوسا روزگارش را چنین با آموزگار در میان نهاد:
- آرزویی ندارم. باور و گرایشی برایم نمانده. هر راهی که میروم به پوچی میرسد. از خودم میپرسم تا چه زمانی این روز و شبهای یکسان میآیند و میروند و فرجام زندگیام چگونه خواهد بود؟ همچون چرخهای گردونه بهدور خود میچرخم. میخورم و مینوشم تا زنده بمانم و زندگی کنم تا بخورم و بیاشامم. گردونه بهپیش میرود و من به جایی نمیرسم. هستیام بهسان سنگریزهای است که در ژرفای جویبار به فراموشی سپرده شده. آب از کنارم گذر میکند و درونم را تر نمیکند و مرا از آن گل و لایی که همه را دربرگرفته بیرون نمیکشد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir