داستان پیشرو که هم از لحاظ موضوع و هم از لحاظ محتوا با سایر آثار بنده متفاوت است دفتر نخست از روایت زندگی دو خواهری است که بر سر سفره بزرگمنشی و معنویت پدر و زلالی و صفای مادرشان نشستهاند؛ دو خواهری که محدودیتهای جسمی و اجتماعی مانع عمل به فرمان ندای فطرت پاکشان نشد. این دفتر سرآغاز روایتی از زندگی عزیزانی است که همان قدر به ما نزدیک هستند که دورند آنقدر جلوی چشممان هستند که آنها را نمیبینیم آغاز آشنایی مخاطب گرامی با کسانی است که وجودشان محصول توجه والدین به رعایت حقوق الهی و انسانهاست و در دفترهای آینده بعون الله تبارکوتعالی با انتخابهای آگاهانه و اثرگذاریهای شجاعانه اجتماعی آنها آشنا خواهید شد.
روز چهارشنبه مصادف با اولین روز از ماه محرمالحرام فرحناز برای ملاقات با مهرداد به زندان مراجعه کرد هنوز مراحل تحقیق و تفحص کامل از پرونده مهرداد به اتمام نرسیده و حکم صادر نشده بود به همین خاطر اتاقی که مهرداد و فرحناز با هم ملاقات کردند با سالن ملاقات تفاوت داشت در آن اتاق تمیز و جمعوجور یک سرباز در دو سهمتری آنان حضور داشت و بهخاطر همین مهرداد و فرحناز که دلتنگ یکدیگر بودند راحت نمیتوانستند رفع دلتنگی کنند حالت چطوره؟ - من. خوبم همهش به تو و بهار فکر میکنم چی شد؟ تونستی به مراد دلت برسی؟ - «کارمون گرهخورده مهرداد. کاش اینطوری نمیشد کاش گرفتار نمیشدی لااقل کاش دیرتر اینجوری میشد.» - بهخاطر همین خیلی از دست خودم. دلخورم اگه نتونی بهخاطر پرونده من بهار رو بگیری خودم رو نمیبخشم.» - قبلاً اگه به دربسته میخوردم میگفتم هرچی قسمت، باشه اما سر بهار... نمیتونم بگم هرچی قسمت باشه.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir