قصۀ تبعید، مهاجرت، خیانت، تعلق، هویت و انزوا. کتاب «قلب شنی»، با عنوان اصلی Gravel Heart، رمانی است دربارۀ همۀ رنجهای انسان جهانسومی که تجربههایی چون استعمار و دوپارگی هویتی و بیوطنی را از سر گذرانده است. عبدالرزاق گورنه که متخصص نوشتن از مسائل هویتی و بحرانهای فرهنگی پناهندگان و احساس غربت آنهاست، در کتاب «قلب شنی» هم به همین مسائل پرداخته است اگرچه این تمام آن چیزی نیست که کتاب «قلب شنی» به تصویر مخاطبانش قرار میدهد و گورنه در این رمان، همچون هر نویسندۀ چیرهدستی، از مسائل خاص فرهنگی و هویتی و سیاسی و اجتماعی به مسائل عام انسانی نقب میزند و همین باعث میشود که هر مخاطبی در هر کجای دنیا و با هر فرهنگی بتواند با کتاب «قلب شنی» ارتباط برقرار کند.
متن اصلی کتاب «قلب شنی» اولینبار در سال 2017 منتشر شده است
عبدالرزاق گورنه در کتاب «قلب شنی» داستان پناهندهای اهل زنگبار، به نام سلیم، را روایت میکند که کودکیاش در زنگبارِ دهۀ 1960 میلادی و در متن انقلاب این کشور برای بهدستآوردن استقلال گذشته و سپس شاهد تحولاتی در کشورش بوده و بعد هم در دهۀ 90 میلادی سر از انگلستان درآورده است.
کتاب «قلب شنی» سرگذشت سلیم را در متن بحرانهای سیاسی سرزمینش روایت میکند و نیز به مسائل فردی و هویتی سلیم، بهعنوان انسانی که از وطنش ریشهکن و در مهاجرت دچار احساس غربت و دوپارگی فرهنگی شده است، نقب میزند و همچنین به تاریکیها و ترسها و رازهای خانوادگی او و گذشتهای که برای سلیم پر از ابهام بوده است.
سلیمِ کتاب «قلب شنی» کودکی کتابخوان و رؤیاپرداز بوده و در تسخیر وحشتی شبانه. او، وقتی که خیلی کوچک بوده، فهمیده است که پدرش او را نمیخواهد. در طول کتاب «قلب شنی» میبینیم که سلیم چگونه با حقایقی ویرانگر دربارۀ نزدیکترین افراد خانوادهاش مواجه میشود.
پدرم من را نمیخواست. خیلی کوچک بودم که این را فهمیدم، پیش از آنکه اصلاً بفهمم از چه چیزی محروم شدهام و خیلی پیشتر از آنکه بتوانم علتش را بفهمم. میشود گفت نفهمیدن نعمتی بود. اگر در سن بالاتری این واقعیت را میفهمیدم، شاید میدانستم چطور با آن کنار بیایم و زندگی کنم، احتمالاً با تظاهر و تنفر. احتمالاً وانمود میکردم که برایم اهمیتی ندارد یا شاید جاروجنجال راه میانداختم و پشت سر پدرم او را بهخاطر همۀ کاستیهایم متهم میکردم و میگفتم اگر او مرا میخواست سراسر زندگیام ازاینرو به آن رو میشد. شاید آخرسر با تلخکامی میگفتم زندگی بیمهر پدر چیز چندان عجیبوغریبی هم نیست. شاید حتی نبود این مهر برای آدم آزادیبخش باشد. کنارآمدن با پدرها همیشه آسان نیست، بهخصوص اگر خودشان هم بدون مهر پدری بزرگ شده باشند، چون آن وقت این تصور برایشان پیش میآید که پدرها باید هر کاری را به سبک خودشان انجام دهند، هر سبکی که باشد. بهعلاوه پدرها، مثل تمام آدمهای دیگر، باید با خشونت زندگی کنار بیایند، خشونتی که کار زندگی بدون آن لنگ میماند. تازه باید بر زخمهای خودشان هم مرهم بگذارند و تاب بیاورند، حتماً بسیاری اوقات شده که کم آورده باشند، چه برسد به اینکه بخواهند به بچهای عشق بورزند که حالا به هر ترتیب سروکلهاش آن وسط پیدا شده است.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir