به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







کورنل استی









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

 کتاب کورنل استی اثری از دژو کوستولینی، شاعر و نویسنده اهل مجارستان است که با ترجمه کیوان سررشته می‌خوانید. این داستان درباره دوستی نویسنده با مردی به نام کورنل استی است که حالا بعد از ده سال دوری و بی‌خبری، شکل تازه‌ای به خود می‌گیرد.

درباره کتاب کورنل استی نویسنده شهیر مجارستانی، دژو کوستولینی

 داستان درباره نویسنده‌ای است که دوست و هم‌زادی عجیب به نام کورنل استی دارد. اما ویژگی‌های اخلاقی آن‌ها از زمین تا آسمان با یکدیگر متفاوت است. هرچقدر نویسنده در زندگی‌اش دست‌به‌عصا کارکرده است و سعی کرده زندگی آرامی به‌دوراز حاشیه‌ها داشته باشد، او آزاد و بی‌پروا بوده است. نویسنده زندگی ساده‌ای برای خود دست‌وپا کرده است و دوستش، جهان را گشته. به نام او آشوب به پا کرده است، صورت‌حساب‌های پرداخت‌نشده را برای او فرستاده و دخترانی گریان و دل‌شکسته را راهی خانه او کرده است.

 هرچند این کارها و این شوخی‌ها در دوران نوجوانی و جوانی جالب بودند، اما در بزرگسالی، جذابیتشان را برای نویسنده از دست دادند، این‌طور شد که راهشان از هم جدا شد و حالا بعد از ده سال دوباره به همدیگر رسیده‌اند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند کتابی مشترک بنویسند. کتابی که درباره یک زندگی است، اما دو نویسنده دارد. به‌این‌ترتیب کتاب کورنل استی متولد می‌شود.

 نشریه پابلیشرز ویکلی (Publishers Weekly) این کتاب را این‌طور توصیف کرده است: «نویسنده به‌خوبی حس تحسین و غبطهٔ راوی را نسبت به استی به تصویر می‌کشد و همین حس را در خواننده برجای می‌گذارد. ترکیب این دو جادویی است: یکی صددرصد قانونمند و دیگری در حال قانون‌شکنی.» 

کتاب کورنل استی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

 اگر از طرف‌داران ادبیات داستانی هستید، کتاب کورنل استی یک انتخاب عالی برای شما به‌حساب می‌آید.

در قسمت‌هایی از کتاب کورنل استی می‌خوانیم:

 یک شمع روشن گذاشت توی دستم، با اصرار به هم گفت: (پرده‌ها را آتش بزن! خانه رو آتش بزن. دنیارو آتش بزن.) یک چاقو هم توی دستم گذاشت. با هیجان گفت: (بکنش توی قلبت! خون سرخه. خون گرمه، خون قشنگه.) جرئت نمی‌کردم پیشنهادهایش را عملی کنم، ولی از این که او جرئت می‌کرد افکار من را به زبان بیاورد خوشحال بودم. چیزی نگفتم، لبخند خشکی زدم. ازش می‌ترسیدم و جذبش می‌شدم...

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه