کتاب حانیه، نوشته حامد عسکری، روایتی متفاوت و شاعرانه از زندگی و قهرمانی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) است که در قالب نامهنگاری روایت میشود. داستان از نگاه یحیی، دانشجویی ایرانی در نیویورک، به مخاطب ارائه میشود. او نامههایی به همسرش، حانیه، مینویسد که در ظاهر درباره دلتنگیها، روزمرگیها و تجربیاتش در شهر جدید است. اما این نامهها کمکم به بستری برای بازتاب مفاهیم عمیقتری مانند جایگاه زن در اسلام، شهادت، و شخصیت والای حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) تبدیل میشوند.
یحیی، شخصیت اصلی داستان، برای ادامه تحصیل به نیویورک مهاجرت کرده و در تلاش است با شرایط جدید کنار بیاید. او طی نامهنگاریهایش با حانیه، زندگی خود در این شهر مدرن و سردرگمیهایش را توصیف میکند. در این میان، مباحثی که در کلاسهای دانشگاه درباره زن و اسلام مطرح میشود، او را به تأمل در شخصیت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) وادار میکند.
یحیی از دل تجربههای شخصی و محیط زندگی جدیدش، با زبانی صمیمی و لطیف به مفاهیم عمیق میپردازد. او از زندگی و مبارزات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بهعنوان الگویی برای مقام زن سخن میگوید و تصویری از ایشان ارائه میدهد که حتی در دل یک شهر غربی، به انسان معنا و آرامش میبخشد.
حامد عسکری با قلم شاعرانه و توصیفات غنی خود، روایت تلخ و مظلومانه زندگی سیده زنان دو عالم را از زاویهای انسانی، ملموس و متفاوت روایت کرده است. در بخشی از کتاب، یحیی داستان زندهبهگور کردن دختران در دوران جاهلیت را بازگو میکند و احساسات خود را در برابر این واقعیت تاریخی، بهگونهای تأثیرگذار و جانسوز بیان میکند. این روایت، نگاه کتاب را به مظلومیت زنان و مقام والای حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بیشازپیش برجسته میکند.
حانیه برای افرادی که به ادبیات مذهبی با زبانی لطیف و شاعرانه علاقه دارند، انتخابی مناسب است. این کتاب میتواند برای کسانی که به دنبال زاویهای تازه در روایتهای تاریخی و دینی هستند، جذاب باشد. همچنین، دانشجویان و علاقهمندان به تحلیل مفاهیم انسانی و اجتماعی از منظر دینی و کسانی که از قلم حامد عسکری در آثاری چون پریدخت لذت بردهاند، از مطالعه این اثر بهره خواهند برد.
با نگاهی انسانی و معاصر به داستان زندگی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، کتاب حانیه نهتنها به مخاطبان مذهبی، بلکه به تمامی جستوجوگران حقیقت و معنای زندگی توصیه میشود.
چرا پیش نمیرود؟ چرا هر چه مینویسم به جانم نمینشیند، حانیه؟ کلمات هم در این شهر مرا رها کردهاند میخواهم بزنم زیر همه چیز و برگردم. این سردرگمی کی تمام میشود؟ من ساعتها با تو حرف زدهام، دلداریام دادهای گفتهای تمام میشود و تمام نمیشود روزهایم کتابخانه است و یونس و قدمزدن داشتم در مورد چیزهایی که برای مکفی نوشتهام فکر میکردم. رسیدم به آنجا که دختران را زندهبهگور میکردند و به روایتی رسیدم که عربی آمده بود پیش مرد و گفته بود یازده دخترم را یکییکی بردم و با دستهای خودم زندهزنده در بیابان دفن کردم خواندی حانیه؟ یازده دختر را فکر کن بچه میخواسته و هر سال همسرش دختر میآورده؛ یعنی از خانه تا بیابان محل دفنشان، توی چشمهای آنها زل نزده؟ نگاه نکرده؟ وقتی میخواسته دست در قبر کند و بگذاردشان انگشتهای کوچکشان دور انگشتهای زمختش گره نخورده؟ چگونه دلش آمده؟ چگونه بعدش آمده و پیش محمد اعتراف کرده و به این فکر نکرده که با کلماتش اشکهای زلال مرد را جاری میکند؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir