کتاب «تیم سربازها» نوشته محمدعلی سپهر، رمانی نوجوان است در 120 صفحه عرضه شده است. این کتاب داستان میکائیل، پسر پانزدهسالهای را روایت میکند که درگیر دغدغههای هویتی، تحصیلی و عاطفی است و در فضایی مرتبط با جنگ و دفاع مقدس قرار دارد. داستان کتاب با توصیف لحظات حضور در میدان تیر و تمرینهای نظامی آغاز میشود؛ جایی که نوجوانان با آموزشهای سخت و واقعی جنگ آشنا میشوند و تجربههایی از ترس، هیجان، و مسئولیتپذیری را پشت سر میگذارند. فضای داستان پر از جزئیات ملموس از زندگی نوجوانان در شرایط جنگی است که به خوبی حس و حال آن دوران را منتقل میکند. این اثر با زبانی روان و نزدیک به نوجوانان نوشته شده و به مسائل هویتی و رشد شخصی در دل شرایط سخت جنگ میپردازد. همچنین داستان، رفاقتها، تقابلها و رشد اخلاقی شخصیتها را به تصویر میکشد. در مجموع، «تیم سربازها» رمانی است که نوجوانان را با واقعیتهای جنگ و دفاع مقدس آشنا میکند و از طریق روایت شخصیتهای همسن و سال خودشان، مفاهیمی چون شجاعت، مسئولیت، و دوستی را به آنها منتقل مینماید.
کتاب «تیم سربازها» به افزایش درک نوجوانان از جنگ کمک میکند از طریق: نمایش واقعی شرایط جنگی از دید نوجوانان: داستان با توصیف لحظات حضور در میدان تیر و تمرینهای نظامی شروع میشود که نوجوانان را با فضای واقعی و سختیهای جنگ آشنا میکند و حس ترس، هیجان و مسئولیتپذیری را به مخاطب منتقل مینماید. پرداختن به دغدغههای هویتی و رشد شخصی: روایت زندگی میکائیل، نوجوان پانزدهساله، به نوجوانان کمک میکند تا با چالشهای روانی و اجتماعی دوران جنگ و تأثیر آن بر رشد فردی آشنا شوند. ایجاد همذاتپنداری با شخصیتهای همسن: با معرفی شخصیتهایی نزدیک به سن مخاطب، کتاب امکان فهم بهتر احساسات و تجربیات جنگ را فراهم میآورد و جنگ را از منظر انسانی و نه صرفاً نظامی به تصویر میکشد. تبیین مفاهیم شجاعت، مسئولیت و دوستی: داستان، ارزشهای اخلاقی و اجتماعی مهمی را که در شرایط جنگی برجسته میشوند، به نوجوانان نشان میدهد و باعث میشود آنها جنگ را نه فقط به عنوان یک پدیده خشونتآمیز، بلکه به عنوان زمینهای برای رشد و بلوغ درک کنند. زبان روان و نزدیک به نوجوانان: استفاده از زبانی ساده و قابل فهم، درک مفاهیم پیچیده جنگ را برای نوجوانان آسانتر میکند و آنها را به مطالعه و تفکر درباره موضوعات جنگ و صلح ترغیب میکند. بنابراین، «تیم سربازها» با روایت ملموس و انسانی، نوجوانان را به درک عمیقتر و واقعیتر از جنگ و تأثیرات آن بر زندگی فردی و اجتماعی هدایت میکند و به آنان کمک میکند تا مفاهیم جنگ، شجاعت و مسئولیت را در قالبی قابل فهم و نزدیک به خود بیاموزند.
نوجوانان: این کتاب با روایت زندگی و دغدغههای نوجوانی مانند هویت، تحصیل و مسائل عاطفی در بستر جنگ، برای نوجوانان بسیار قابل ارتباط و آموزنده است و به آنها کمک میکند تا با واقعیتهای جنگ و رشادتهای نسل پیشین آشنا شوند. معلمان و مربیان: به عنوان یک منبع مناسب در حوزه ادبیات پایداری و آموزش ارزشهای اخلاقی و اجتماعی به نوجوانان، این کتاب میتواند در محیطهای آموزشی و فرهنگی به کار گرفته شود. خانوادهها: والدینی که میخواهند نوجوانان خود را با مفاهیم شجاعت، مسئولیتپذیری و دوستی در شرایط سخت آشنا کنند، میتوانند این کتاب را به فرزندانشان معرفی کنند. علاقهمندان به ادبیات دفاع مقدس: کسانی که به موضوعات جنگ و دفاع مقدس علاقه دارند و میخواهند آن را از دید نوجوانان و با زبانی ساده و ملموس بخوانند، این کتاب گزینه مناسبی است. در کل، «تیم سربازها» با زبان روان و داستانی نزدیک به زندگی نوجوانان، برای هر مخاطبی که به دنبال درک بهتر جنگ و رشد شخصی در شرایط دشوار است، توصیه میشود.
تا به میدان تیر برسیم، سرودهای حماسی میخوانیم و توی سروکلۀ هم میزنیم. همه میخندند. یک آمبولانس با ما آمد و وقتی پیاده شدیم، کنار ماشین ما ایستاد و دو نفر با لباس نظامی از آن پیاده شدند. همه کمی میترسیم. هومن میگوید: «یا خدا! آمبولانس برای چیه؟! » دانا با نگرانی جواب میدهد: «احتمال مجروحشدن هست بالاخره. اینجا میدون تیره!» جلال دنبالۀ چفیهاش را روی شانهاش میاندازد و میگوید: «نگران نباشین. همیشه این آمبولانس میاد. جزو قوانین میدون تیره. شوخیبردار نیست.» بهستون یک، پشتسرهم راه میافتیم و اسلحه میگیریم. بعد به حرفهای آقای همتی و مربی که یک نظامی قویهیکل مهربان است، گوش میدهیم. بیشتر بچهها قبلا آموزش دیدهاند. خشاب میگیریم و توی تپهها، آتشحرکت را تمرین میکنیم. کار سختی است. باید روی زمین بنشیم یا سینهخیز برویم و تیراندازی کنیم تا دستۀ کناری بدوند و جلوتر بروند. بعد نوبت آنها میشود. آنها میایستند و تیراندازی میکنند و ما بلند میشویم و سیمتر جلو میدویم. تیرها مشقی هستند و بیخطر؛ اما در حال پیشروی، اجازۀ تیراندازی نداریم. نفسمان بعد از چند بار دویدن و ایستادن بند میآید. خاک توی حلقم میرود و به سرفه میافتم. مربی که چند نارنجک دودزا میاندازد، وضع بدتر میشود. عقب که میمانیم، مربی با پوتین به پا و کمرمان میزند. غرورم بهشدت جریحهدار میشود. خیلی عجیب است، دلم برای خودم میسوزد و کمی دلگیر میشوم. کسی تا آن روز آنطور محکم به من لگد نزده بود! همهچیز عوض شده است و میفهمیم که جنگ، کار چندان بامزهای نیست. صدای شلیک و نفسنفسزدن و خاک و غبار و فریادهای مربی و بچهها، حسابی هشیارم کرده است. باید مراقب باشیم جلو اسلحۀ دیگران قرار نگیریم؛ چون همان فشنگهای تمرینی هم از فاصلۀ نزدیک خطرناک هستند. دوست دارم دنیا، من را اینجا ببیند. وقتی به او فکر میکنم، قلبم تندتر میتپد. حس شیرینی دارم. قویتر میشوم وقتی به او فکر میکنم. وقتی مادر میخواهد چیزی برای طوبیخانم بفرستد، خودم را مثل فشنگ میرسانم. کمی آب به موهایم میزنم. مادر زیرلب میگوید: «اینقدر رنگبهرنگ نشو!» و روانهام میکند. از خجالت آب میشوم. زنگشان را که میزنم، روی شانههایم دو تا بال درمیآید.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir