کتاب «فصل شکوفههای نخل» نوشته محدثه دلنواز، رمانی تاریخی و مذهبی است که در 256 صفحه منتشر شده است. این کتاب روایت شنیده اما کمتر شنیده شدهای از آنچه بر خاندان عصمت و طهارت و اهل بیت پیامبر اسلام (ص) پس از رحلت ایشان گذشته، ارائه میدهد. موضوع اصلی کتاب حول زندگی، حوادث و چالشهای اهل بیت (ع) میچرخد و با نگاهی داستانی و مستند، به بازنمایی وقایع تاریخی و مذهبی میپردازد که کمتر در آثار مشابه به آن پرداخته شده است. «فصل شکوفههای نخل» تلاش میکند با زبانی روان و جذاب، ابعاد مختلف شخصیتها و رویدادهای تاریخی را به تصویر بکشد و مخاطب را با فضای آن دوران آشنا کند. این اثر برای علاقهمندان به ادبیات داستانی دینی، تاریخ اسلام و زندگی اهل بیت (ع) منبعی ارزشمند و خواندنی به شمار میآید. کتاب با روایت داستانی و مستند، تصویری تازه و شنیدنی از تاریخ و زندگی خاندان عصمت و طهارت ارائه میدهد که برای مخاطبان علاقهمند به تاریخ و فرهنگ اسلامی جذاب است.
کتاب «فصل شکوفههای نخل» دارای عناصر تاریخی مهمی است که به بازنمایی دقیق و مستند زندگی و حوادث اهل بیت پیامبر اسلام (ع) پس از رحلت ایشان میپردازد. این عناصر تاریخی شامل: بازنمایی وقایع تاریخی پس از رحلت پیامبر (ص) که کمتر در آثار مشابه به آن پرداخته شده و شامل چالشها و حوادث مهم آن دوره است. تصویرسازی فضای تاریخی و فرهنگی دوران اهل بیت (ع) با توجه به شرایط سیاسی، اجتماعی و مذهبی آن زمان. نمایش شخصیتها و رویدادهای تاریخی به گونهای داستانی و مستند که به فهم بهتر تاریخ اسلام و زندگی خاندان عصمت و طهارت کمک میکند. بازسازی دقیق جزئیات تاریخی مرتبط با زندگی اهل بیت (ع) که به مخاطب امکان میدهد با فضای تاریخی آن دوران آشنا شود و وقایع را در بستر زمان خود درک کند. این عناصر تاریخی موجب شدهاند کتاب «فصل شکوفههای نخل» علاوه بر ارزش ادبی، به منبعی معتبر برای آشنایی با تاریخ و فرهنگ اسلامی تبدیل شود و تصویری جامع و شنیدنی از تاریخ اهل بیت (ع) ارائه دهد.
علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر ایران که به رمانهای تاریخی و مذهبی با روایتهای نوین علاقه دارند. خوانندگانی که به تاریخ اسلام و زندگی اهل بیت (ع) پس از حادثه عاشورا علاقهمندند و میخواهند این وقایع را از زاویهای متفاوت و داستانی تجربه کنند. مخاطبانی که به روایتهای شاعرانه، حماسی و شخصیتپردازی دقیق در قالب داستان تاریخی علاقهمندند. دانشجویان و پژوهشگران حوزه ادبیات دینی و تاریخی که به دنبال متنی مستند و در عین حال داستانی درباره سالهای پرآشوب دهه 60 هجری هستند. کسانی که به دنبال آشنایی با منازعات کلامی و سیاسی اهل بیت (ع) در کوفه و شام پس از عاشورا هستند. این کتاب با بازخوانی داستان اسارت اهل بیت (ع) و منازعات کلامی حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) و تصویرسازی دقیق وقایع تاریخی، برای کسانی که میخواهند تاریخ و فرهنگ اسلامی را در قالب داستانی جذاب و تأثیرگذار بخوانند، بسیار مناسب است.
«انگشت سبابهام را میکشم روی خشکی زمین. به یاد کودکی، نقشه مدینه را ترسیم میکنم؛ و در گوشهگوشهاش، گودالهایی کوچک. گودالهایی که با آب پر میکردم و با ظرف سفالین کوچکی که پدر برایم ساخته بود، آب میکشیدم و میریختم در چالههای جایی که خیال داشتم نخلستان شود. بعد بذرهایی را که پدر برایم آورده بود، میکاشتم و هر روز به شوق آن بودم که سر از خاک بیرون آورده باشند. پدر میگفت: «امیرالمؤمنین علی، نخل میکارد و کاشت آن را دوست دارد. شهر هرچه آبادتر، برکت آن بیشتر و ناراضیانش کمتر». گاهی که عمو میدید پدر از شیرینی محبتی که بهامیرالمؤمنین داشت، در کام من هم میگذاشت؛ مینشست به جایگاه نصیحت که: «سلیمان! خودت کم بودی، میخواهی این طفل را هم دنبالت بکشانی؟! دلت را به چه خوش کردهای؟! در حکومت علی، نه چیزی عاید تو میشود، نه این کودک صغیر. با یاری علی برای خود دشمن نتراش! ». پدر مرا بلند میکرد، روی هوا میچرخاند و با نشاندنم بر دوشش، دورم میکرد از فضایی که بین خود و عمو داشت. بعد میگفت: «تا عایدی را در چه ببینی! در اینکه ثروتمند به ناحق، ثروتمندتر شود و فقیر به ظلم، فقیرتر؟! و یا قدرت روی پاشنه کسانی بچرخد که سزاوارش نیستند و هرکه به مخالفتشان برخیزد، به فریب یا به ستم، زبونش کنند؟! من این عایدی که حق را از باطل بگیرم و به تساوی بر سفرهها بنشانم خوشتر دارم، تا با یاری باطل، حق را سرکوب کنم و لباس خویش را فاخرتر»... صدای زنگوله و درای، توجهام را جلب میکند سوی راهی که به شهر میرسد. دستم را حائل میکنم روی پیشانی. دو مرد، چندنفر شتر را به چرا میآورند. برمیگردم سوی حارث که مهار اشتر را گرفته است. تمردش را که میبیند، چوبدستی را بلند میکند. مشک را بالا میگیرم و آب میریزم به صورتم. دو مرد نزدیکتر شدهاند. بهگمانم عدنان است و آن دیگری ناشناس. دستار را به قصد خنکشدن، مقابلم تکان میدهم و باد میآمیزد با قطرات آب روی صورتم. عدنان دست بلند میکند و برمیخیزم. مرد ناشناس مهار ناقه سفیدرنگش را که درای به گردنش آویخته، میگیرد. قدری دیگر آب مینوشم. سایه عدنان سپر میشود و پشت میکند به آفتاب داغ. »
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir