کتاب افسانهٔ جزیرهٔ کبودان نوشته سمیه سیدیان است. این کتاب داستان یک گوزن کوچک است که نسبت به بقیه دیر شاخ در میآورد؛ اما وقتی شاخ در میآورد هم شاخهای او طبیعی نیست. او یک شاخ دارد و همه از این موضوع تعجب میکنند.
کتاب افسانهٔ جزیرهٔ کبودان داستانی جذاب و تصاویر بامزهای دارد که خواننده را با خود همراه میکند.
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم
سرش را انداخت پایین و حتّی پشت سرش را هم نگاه نکرد، دلش میخواست برود لب دریاچه. از ساحلی و ایپک دوقلوهای گلّه شنیده بود که میتواند به جزیرهٔ آرزو برود. چون آب دریاچه پایین رفته و میتوانند از خشکیهای نمکی تا جزیرهٔ آرزو بروند و هر آرزویی را که دارند با صدای بلند بگویند. کاش قبل از اینکه مامان آناقره میرسید به قنات، او رفته بود لب ساحل. شاید میتوانست از همان جا همآرزویش را بلند داد بزند.
فکرش رفت پیش پیرِ شاخدار، پیرترین گوزن گلّه، با آن شاخهای پهن و بزرگش که آن قوتهای نوک قرمز رویشان لانه کرده و همهاش در حال پچپچ بودند. اما توی گلّه خیلی از پیرِ شاخدار حساب میبردند، بهنوعی پیشگوی گلّه هم بود. چیزهای زیادی میدانست. هر گوزنی مشکلی داشت میرفت تا با او مشورت کند. حالا مامان آناقره داشت از روی تپههای استپی بالا میرفت تا به درهٔ کمعمق نزدیک پستههای وحشی برسد. گلّه همانها زیر سایهٔ درختها استراحت میکرد. تا شب چیزی نمانده بود. ایستاد. میترسید جلوتر برود. تازه یاد جشن فردا افتاد. قرار بود مامان آناقره برایش جشن بگیرد، جشنِ در آوردن شاخ و بزرگشدن. اما حالا... حالا چی؟ جشن که بههم میخورد، هیچی. همهٔ گلّه هم جور دیگری نگاهش میکردند. مثل یک موجود عجیبالخلقه... صدا زد: «مامان... مامان... میترسم...»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir