«خارج از پروتکل» روایتی است متفاوت از لبنان که میتواند برای دوستداران سبک سفرنامهنویسی و خاطره نگاری قابلتوجه و جذاب باشد. خود نویسنده میگوید که سفرنامه بهعنوان یکی از قالبهای مستندنگاری و روایتنویسی، اینگونه است که هر چیزی را که در بیرون وجود دارد، میبینید و همان را مینویسید، ولی من سعی کردم در جایجای لبنان با تصاویری که از افرادی چون شهید چمران و امام موسی صدر داشتم نگاه کنم و از آن بنویسم و اگر تقابلی داشتند آن را بگویم. خلاصه «خارج از پروتکل» هم یکی از چند کتاب سفرنامهای شده که تابهحال دربارۀ لبنان چاپ شده و میتوانید مهمان چشمهای بکنید.
ساجده ابراهیمی دربارهٔ انگیزه و شیوهٔ نگارش کتابش میگوید: «خارج از پروتکل، روزنوشت یکهفتهای من از همراهی با تشکّل مردمنهاد «طبیب مسیر» در سفر لبنان است. گروه طبیب دوَّار بودند و من دوربینی کنار دستشان تا آنچه میکنند را ببینم و ثبت کنم. اما پایههای دوربینم را ثابت نگه نداشتهام. این میان، چرخیدهام، در خاطرات دور و نزدیک خودم. در احوال آدمهایی سرک کشیدهام که از زبانشان کم میفهمیدم و در تاریخ شهر و کشوری دقیق شدهام که نامش در تاریخ معاصرمان پرتکرار بوده است.
لبنان پیش از حزباللّه برای من و شاید ما یادآور فریادهای امام موسی صدر است. لبنان در ذهن من با تایپوگرافی کتاب لبنان، نوشتۀ مصطفی چمران، تداعی میشود. لبنان برای من آخرین نقطۀ روی زمین است که قدمهای حاج احمد متوسلیان را به خودش دید. من پیش و بیش از آنکه از طبیبهای مسیر بگویم، از رابطهای گفتهام که در ذهن و احساس خودم با بیروت برقرار کردم.
در دیداری که با سفیر وقت ایران در بیروت داشتیم، او گفت: «سفر شما خارج از پروتکلهای رسمی بود.» عنوان کتاب را از همان جا برداشتم. «طبیب مسیر»، خارج از پروتکلهای رسمی رفته بود لبنان، تا کمکرسان محرومان لبنانی باشد، در جنوب بیروت و در بعلبک و در نبطیه. اینطور میخواست بیاعتباری مرزها را نه به هیچ سیاستمداری که به مردمان محروم لبنان نشان دهد. ما فرصت دیدار هیچ مقام رسمی لبنانی را نداشتیم؛ اما در خاطر بچههای یتیم پرورشگاه امام علی (ع) ماندیم و رسالت طبیب مسیر همین بود.»
این کتاب به دوستداران مطالعهٔ سفرنامهها و روزنوشتها مخصوصاً کشور لبنان پیشنهاد میشود.
«از ضاحیه تا جونیه را در چهل و پنج دقیقه آمده بودیم. اما بین این دو اندازه دو قاره شکاف وجود داشت. تفاوتها کسی را به وجد یا تأسف نیاورد. در تهران هم در همین فاصله میشود از درهای پرید و به قارهای دیگر رفت. تفاوتها زیاد بود. از ضاحیه شیعهنشین که زینت خیابانهایش عکس شهدا بود تا جونیهای که با تبلیغات ماشین و لباس تزیین شده بود.
زمان منجمد شده بود. سؤالوجوابها در فرودگاه کوتاه بود. هویتم را با خود حمل میکردم، تنها چیزی که حمل آن ممکن بود، با دستانی خالی و کیف سبکی بر شانههایم. هویتم نامم بود، شغلم بود. مأمور فرودگاه سؤال بیشتری نپرسید. همین برایش کفایت میکرد که آدم خطرناکی نبودم و نامم جایی بهعنوان مجرم یا تحت پیگرد ثبت نشده بود. محل اقامتم را در کارت ورود، سفارت جمهوری اسلامی ایران نوشتم: Iran Embassy. تصورم همین بود. قرار بود چند روزی مهمان سفارت ایران در لبنان باشم. چرایش را هنوز نمیدانستم.
بقیهٔ مسافران هواپیما خیلی زود غیبشان زد. ما پانزده نفر مانده بودیم و خودمان، منتظر راهنمایی که قرار بود ما را به محل اقامتمان ببرد. دو مرد، آشنا نگاهمان میکردند، انگار شک داشتند همانهایی هستیم که منتظرماناند یا نه. یکی قدبلند و سفید بود، موهای جلوی سرش ریخته بود، تهریشهایش کمی سفیدی داشت، کاپشن مشکی پوشیده و زیپش را تا زیر گلو بالا کشیده بود. دومی قدکوتاهتر بود و سبزه، تهریش او بیشتر سفیدی داشت، عینکتهاستکانی داشت و کمی چاق بود. نگاهش به صالح احمدی گره خورد. غریبهٔ چند دقیقه پیش، آشنایی چندساله شد. همدیگر را بغل کرده و با هم روبوسی کردند.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir