کتاب «من نه، ما» نوشته نرجس شکوریانفرد، داستان زندگی دو انسان با دو جنس مخالف و دو دنیای متفاوت است که گام به گام برای رسیدن به «ما» شدن تلاش میکنند. این کتاب روایت زندگی یک زوج جوان به نامهای زهرا و محمد است که با وجود تفاوتها و اختلاف نظرهای فراوان در احساسات و دیدگاههایشان، یاد میگیرند چگونه از «من»های خود عبور کنند و به وحدت و همدلی برسند. نویسنده در این اثر، زندگی را با تمام تلخیها، شیرینیها، درسها و موفقیتهایش به تصویر کشیده و راههای عبور از سختیها و رسیدن به آرامش را نشان میدهد.
زوجهای جوانی که در آغاز زندگی مشترک خود هستند و میخواهند با شناخت بهتر از تفاوتها و چالشهای زندگی زناشویی، رابطهای پایدار و معنادار بسازند. کسانی که به دنبال درک عمیقتر و واقعبینانهتر از عشق، ازدواج و زندگی مشترک هستند و میخواهند بدانند چگونه از «من»های فردی عبور کرده و به «ما»ی مشترک برسند. افرادی که علاقهمند به مطالعه داستانهایی با رویکرد مشاورهای و آموزشی درباره زندگی زناشویی و رشد فردی در بستر رابطه هستند. خوانندگانی که میخواهند با تجربههای واقعی و ملموس زندگی زوجی جوان آشنا شوند و راهکارهای عملی برای عبور از سختیها و رسیدن به آرامش در زندگی مشترک بیاموزند. این کتاب با روایت داستان زندگی زهرا و محمد، نشان میدهد چگونه دو انسان با تفاوتهای زیاد میتوانند با تلاش، تفاهم و گذشت به وحدت و همدلی برسند و زندگی مشترک موفقی بسازند.
مقابل آینۀ اتاقم میایستم و برعکس همیشه که از دیدن تصویر خودم خوشحال میشدم، این بار دست میگذارم وسطش تا من را به خودم نشان ندهد و وسوسه نشوم برای تغییر. خودم باشم که بودم. آرایش نمیکنم تا کسی مرا به خاطر چشمان کشیدهو مژههای تاب خوردهام نخواهد. دوست دارم وقتی که در ذهنش مرا واکاوی میکند تصویری از جسمم نتواند نقاشی کند. هرچند که میدانم مادر و خواهرش وصفی گفتهاند که او بینصیب هم نماند و این؛ البته یک حق است و... یک پسند، من نیز از او وصفی شنیدهام و حالا دل و فکرم درگیر شده است! اوایل نوجوانی دلم یک مرد زیبا میخواست، حالا هم که اوایل جوانی هستم باز هم دلم یک مرد زیبا میخواهد؛ فقط تعریفم از زیبایی سختتر شده است! بیشتر دقت میکنم که تنها زیبا جلوه نکنم؛ زیبا بیندیشم و زیبا بخواهم! همین هم گاهی داد همه را در میآورد که اصلاً معلوم هست تو چه کسی را میخواهی؟ برای خودم معلوم است و برای بقیه سؤال! خب من که نمیتوانم جواب تمام سؤالها را بدهم! استادمان هم گفته؛ دلیلی ندارد که عمرتان را بگذارید برای قانع کردن دیگران. چون دیگران بیشتر میخواهند شما را شبیه خودشان کنند تا اینکه شما را درک کنند و کمکی باشند برای بهتر شدنتان و یا دوستی باشند برای رفع عیوب شما! مردم تا وقتی که مثل خودشان نشوی، مدام نقدت میکنند و چپ و راست برای تو سلیقه به خرج میدهند! از این استادمان ممنونم که من را نجات داد و تمام فضای اشغال شدۀ ذهنم را به خودم پس داد! اما اصل قصۀ این روزهای من؛ مثل خیلیها که میآمدند، آنها هم یکشنبه بعد از یکی دو بار گفتوگو با خانواده و کمی تحقیق و بالاخره تایید، آمده بودند برای خواستگاری رسمی. در ذهنم همیشه این بوده که خواهان باید برای طلب خواستهاش کمی تلاش کند و به راحتی آنچه را که میخواهد در مشت خودش نبیند. دهها بار دست مشت کند و باز کند، بخواهد و نیابد، بیاید و برود، سری کج کند در طلب؛ تا شاید کمی رو ببیند از آنکه طالبش بوده، آن وقت اگر رسید، میشود گفت که واصل شده است. من این را برای جنس خودم یک شأنیت میدانم. بگذریم! مخاطب نوشتهام را عوض میکنم و از مجهول میبرم سمت معلوم. عادت ندارم به کسی که به خودم تعلق ندارد بیندیشم. به هزار بهانه با هزار خیالم جنگیدهام تا اثری از رد پای بازیگر و بازیکن و مدلی در رؤیایم نیاید و لذت زندگی با تو را، با تمام وجودم داشته باشم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir