کتاب مه و دود، نوشتهی رضا امیرخانی، یک رمان جذاب و پرهیجان است که در دو دفتر نوشته شده و داستانی پیچیده و پر از تعلیق را در فضایی سرد و کوهستانی در استان چهارمحال و بختیاری و در دههی 1320 شمسی روایت میکند. این رمان با بهرهگیری از فضاسازیهای زیبا و شخصیتهای پیچیده، بهطور عمیق به مفاهیم بلوغ فکری و اخلاقی پرداخته و خواننده را به سفری در دل تاریخ میبرد.
این رمان در دو دفتر نوشته شده است. دفتر نخست با عنوان «آدمکشها» به معرفی سه شخصیت با مهارتهای خاص و هیجانانگیز میپردازد. این شخصیتها هرکدام دارای ویژگیهای منحصر به فرد خود هستند و به نوعی نمادهایی از خشونت، قدرت و مهارتهای فنی در دنیای پرتنش و بیرحم آن دوران به حساب میآیند. دفتر دوم که با عنوان «من» معرفی میشود، داستان را از زبان یک راوی که همراه این شخصیتهاست، روایت میکند. راوی که در فرآیند داستان به بلوغ فکری میرسد، چشمانداز جدیدی از وقایع را به مخاطب ارائه میدهد.رمان مه و دود در یک فضای تاریخی و سیاسی بسیار خاص، داستان نوجوانی را روایت میکند که در دل وقایع پیچیده و پراسترس دههی 1320 شمسی، به بلوغ فکری میرسد. این داستان در فضایی سرد و کوهستانی جریان دارد که خود به نوعی یکی از شخصیتهای مهم رمان است. شخصیتهای اصلی رمان شامل یک شکارچی، یک مزدور و یک سلاخ هستند. این سه شخصیت که هرکدام توانمندیهای خاص خود را دارند، ابتدا با یکدیگر همکاری میکنند تا به انتهای تنگه زندان برسند. اما این همکاری بهتدریج به دشمنی و جنگی خونین تبدیل میشود که پیچیدگیهای روانی و اخلاقی را در بطن خود دارد.
تاکید اصلی داستان بر تحول درونی شخصیتهاست، بهویژه نوجوانی که در روند داستان به بلوغ فکری و درک عمیقتری از جهان اطراف خود میرسد. رمان مه و دود با نمایش تضادهای درونی شخصیتها و انتخابهای اخلاقی آنها، سوالات بزرگی دربارهی زندگی، قدرت، مرگ و انسانیت مطرح میکند.
مه و دود بهویژه برای دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و رمانهای تاریخی پیشنهاد میشود. افرادی که به دنیای پیچیده و پر از تعلیق شخصیتها و داستانهای فلسفی علاقه دارند، از این کتاب لذت خواهند برد. این رمان همچنین برای کسانی که به بررسی بلوغ فکری و تحولات درونی شخصیتها در شرایط دشوار و تاریخی علاقه دارند، مناسب است. بهطور کلی این کتاب برای علاقهمندان به تحلیل روانشناسانه شخصیتها و داستانهای درگیر با مسائل انسانی و اخلاقی مناسب است.
«من با ترس همیشگی از گرگهای کوهستان، تحمل نیش عقرب، افتادن از صخره، یخزدن وسط برف و شبهای بیغذایی بزرگ شدم. من پسر خدامرادِ سلاخ، تا یادم میآید، وسط کوهها و دور از مردم بودهام. شبها با زوزۀ گرگ خوابیدهام و روزها با خرناس خرس از پشت در کلبه، از خواب پریدهام و حالا همراه سه آدمکش، در اول راه تنگه، یک قسمت مرتفع را با کمک طناب پایین میرفتیم. شیب صخرهها عمودی و تیز بود و نمیشد بدون طناب و چنگزدن به سنگها پایین رفت. بعد از بستن طناب به یک صخره، یکییکی با طناب پایین رفتیم و دستآخر، با دستهای زخمی و انگشتهای خونین، به پایینترین صخرۀ عمودی رسیدیم؛ جایی که زمین زیر پایمان صاف میشد و میتوانستیم روی آن بایستیم.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir