به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
11 ٪
۲۱۰٬۰۰۰
۱۸۶٬۹۰۰
تومان
افزودن به سبد خرید

کتاب‌های مشابه







بی‌نام









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب «بی‌نام» نوشته‌ی جاشوا فریس، اثری تلخ و استعاری است که به بررسی تردیدهای وجودی انسان مدرن می‌پردازد. این داستان با محوریت شخصیت تیم، وکیل موفقی در نیویورک، روایت می‌شود که ناگهان به بیماری عجیبی دچار می‌شود. نیرویی ناپیدا او را وامی‌دارد تا بدون هدف و وقفه، راه برود. این میل غیرقابل مقاومت به تدریج زندگی حرفه‌ای، خانوادگی و روانی‌اش را فرو می‌پاشاند و او را به حاشیه می‌کشاند. تیم از شغل، خانه، همسر و دخترش جدا می‌شود و در خیابان‌ها، پناهگاه‌ها و سکوتی تلخ سرگردان می‌گردد. این بیماری به نوعی نمادی از اعتیاد، اضطراب یا وسواس مدرن است که زندگی را از ریتم عادی‌اش خارج کرده و انسان را به حاشیه‌ی جامعه و خود می‌برد. داستان به‌طرزی هنرمندانه مفاهیمی چون فروپاشی هویت، تلاش برای بازتعریف خویشتن و جستجویی بی‌پایان برای معنا را در هم تنیده است.

درباره کتاب «بی‌نام»

جاشوا فریس با نثری موج‌دار و کم‌کلام اما تأثیرگذار، روایتگر انسانی است که میان خواستن و نتوانستن، اختیار و اجبار، عقل و جنون سرگردان است. «بی‌نام» بیش از آن‌که درباره‌ی بیماری باشد، به تنهایی انسان مدرن و ناتوانی‌اش در حفظ کنترل بر زندگی در جهانی می‌پردازد که هیچ چیزش تضمینی ندارد. این رمان مخاطب را وادار می‌کند تا از خود بپرسد: اگر دیگر توان ایستادن نداشته باشیم، واقعا چه چیزی از ما باقی می‌ماند؟ فریس با خلق شخصیتی پیچیده و چندبعدی، به بررسی ابعاد مختلف زندگی انسانی می‌پردازد و خواننده را به تفکر درباره‌ی هویت، عشق و معنای زندگی دعوت می‌کند. این اثر، با نگاهی عمیق به چالش‌های زندگی مدرن، به بررسی مسائلی می‌پردازد که ممکن است هر یک از ما در زندگی روزمره‌مان با آن‌ها مواجه شویم.
چرا باید این کتاب را خواند؟
خواندن رمان «بی‌نام» به دلیل عمق فکری و هنری آن، می‌تواند به خواننده کمک کند تا با چالش‌های وجودی و روانی انسان مدرن آشنا شود. این کتاب، با نگاهی انتقادی به زندگی و هویت، به خوانندگان این امکان را می‌دهد که با احساسات و تجربیات انسانی در مواجهه با بحران‌ها و چالش‌ها آشنا شوند. این رمان، به دلیل نثر زیبا و تأثیرگذار خود، می‌تواند تجربه‌ای عمیق و ماندگار را برای خواننده به ارمغان آورد و او را به تفکر درباره‌ی زندگی و هویت خود وادارد. «بی‌نام» نه تنها یک داستان جذاب، بلکه یک سفر درونی به دنیای احساسات و تفکرات انسانی است.

خواندن کتاب «بی‌نام» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

کتاب «بی‌نام» به تمامی علاقه‌مندان به ادبیات مدرن و داستان‌های عمیق انسانی، به ویژه کسانی که به بررسی موضوعات وجودی و روانشناختی علاقه‌مند هستند، پیشنهاد می‌شود. همچنین، این رمان می‌تواند به دانشجویان و پژوهشگران در زمینه ادبیات و روانشناسی به عنوان یک منبع الهام‌بخش و تفکرآفرین کمک کند. با خواندن این کتاب، هر کسی می‌تواند به درک عمیق‌تری از زندگی و چالش‌های آن دست یابد و به تأمل در مورد هویت و معنای وجودی خود بپردازد.

در بخشی از کتاب «بی‌نام» می‌خوانیم

تیم تکان نخورد. زن از تختخواب بیرون آمد، رفت توی حمام و ربدوشامبر سیاه طرح پیچش را روی لباس‌خواب ابریشمی‌اش به تن کرد. از نظم و ترتیب چیدن لوسیون‌ها، صابون‌ها، کرم‌ها و دئودورانت‌هایی که توی دستشویی ردیف شده بود جا خورد و یکباره از وعدهٔ امیدبخشی که این محصولات آرایشی عوام‌پسند می‌دادند احساس اهانت کرد. در ذهنش شروع کرد به ردیف‌کردن همهٔ چیزهایی که احتیاج داشت و جمع‌کردنشان از جاهای مختلف خانه: لباس سرهمی زیر گرم ونرم و شلوار چسبان عایق گرما را از توی گنجه، سوئت‌شرت و لباس پشمی را از توی کمد بزرگ، کاپشن کت وکلفتش، کلاه، دستکش و شال‌اش را. ماسک اسکی را توی یکی از جیب‌های کتش گذاشت، کنار بسته‌های گرمازای یک‌بارمصرف که امیدوار بود تاریخ انقضای نوشته‌نشده‌شان سر نیامده باشد. فکر کرد باید باز هم ازشان بخرد. دم ماشین لباسشویی که رسید، تقریبآ زد زیر گریه. مسیریاب و کوله‌پشتی مخصوص کوهنوردی را از زیرزمین بالا آورد. سریع کوله را پر کرد: پانچوی پلاستیکی مخصوص باران، قطرهٔ چشم، لوسیون مخصوص پوست خشک، بالش بادی، بستهٔ کمک‌های اولیه. بعد رفت سراغ کابینت و چند بسته بیسکوییت انرژی‌زا و یک شیشه آب الکترولیت مارک نالجین برداشت. بی‌دلیل کبریت را هم به وسایل داخل کیف اضافه کرد. بعد در کوله را بست و رفت سمت طبقهٔ بالا. جین رفت توی تخت و شروع کرد به جابه‌جاکردن مرد، جوری که انگار بچه است. یک لایه وازلین روی صورت و گردن تیم مالید، چون وازلین هم جلو سرما را می‌گرفت، هم جلو زخم‌شدن پوست را. بعد با چیزهایی که جمع کرده بود شروع کرد به لباس‌پوشاندن به تن مرد. آخرش هم یک جفت جوراب توکرکی و پوتین ضدآب پایش کرد. کوله‌پشتی را گذاشت دم در تا هروقت تیم راه افتاد که برود، خیلی راحت دستش را دراز کند و برش دارد. بعد هم خزید توی تختخواب کنارش. مرد گفت: «این‌دفعه دیگر باغداساریان نه. نه او، نه هیچ دکتر دیگری.» زن گفت: «باشد.» مرد گفت: «واقعآ می‌گویم. من تازه از موش آزمایشگاهی بودن خلاص شده‌ام؛ نمی‌خواهم دوباره برگردم سر جای اولم.» «باشد، تیم.» زن دستش را دراز کرد و کنترل را برداشت و تلویزیون را خاموش کرد. «جین، من بازهم قدر تو را ندانستم؟»

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه