رُکترین کتاب ممکن نوشتهٔ شوتاب گنگوار، اثری متفاوت در حوزهٔ خودشناسی و توسعهٔ فردی است که با زبانی بیپرده و گاه تند، ذهن خواننده را از باورهای محدودکننده و کلیشههای فکری پاکسازی میکند. برخلاف کتابهای انگیزشی رایج، این اثر نه تنها قصد ندارد به کسی درس بدهد، بلکه هدفش تحریک تفکر انتقادی و ایجاد نگرشی مستقل در مخاطب است. این کتاب که توسط سیدحسن رضوی ترجمه و از سوی انتشارات میلکان منتشر شده، با دیدگاهی سختگیرانه به تحلیل بسیاری از مفاهیم روزمرهٔ زندگی میپردازد.
این کتاب مجموعهای از دیدگاههای نویسنده دربارهٔ موضوعات مختلف است و فقط روی یک مسئله متمرکز نیست. شوتاب گنگوار در تلاش است تا ذهن مخاطب را از «چرندیات» و باورهای اشتباهی که ناخواسته به آنها وابسته شده، رها کند. این چرندیات شامل طرز فکر دربارهٔ خوشحالی، روابط انسانی، موفقیت، قهرمانپرستی، اینترنت، ملیگرایی و بسیاری از مسائل دیگر میشود.
زبان نویسنده صریح و بیرحمانه است؛ او به هیچچیز رحم نمیکند و خواننده را به چالش میکشد تا دربارهٔ باورهایش عمیقتر فکر کند. یکی از توصیههای مهم او این است که اگر با ایدهای در کتاب مخالف بودید، دلیل مخالفت خود را بهطور دقیق یادداشت کنید و مطمئن شوید که این مخالفت تنها از روی احساسات نیست، بلکه منطقی پشت آن وجود دارد.
نویسنده در این کتاب به دنبال ارائهٔ راهحلهای آماده نیست، بلکه قصد دارد ذهن مخاطب را بهگونهای باز کند که بتواند خودش پاسخهای درستی برای زندگیاش پیدا کند.
رُکترین کتاب ممکن مناسب افرادی است که به دنبال توسعهٔ فردی از طریق تفکر انتقادی هستند و از خواندن مطالب صریح و بیپرده لذت میبرند. این کتاب به کسانی توصیه میشود که از کلیشههای انگیزشی و جملات کلی خوشحالکننده خسته شدهاند و به دنبال نگرشی واقعیتر و عمیقتر نسبت به زندگی هستند. همچنین، خواندن آن برای افرادی که علاقهمند به تحلیلهای متفاوت دربارهٔ موضوعات اجتماعی و فلسفیاند، میتواند جالب و چالشبرانگیز باشد.
«طبق نظر تو، «خاصبودن» به این است که خاص به دنیا بیایی، بگویند خاصی، طوری رفتار کنند که انگار خاصی و نیز پولدار باشی. متأسفانه هیچکدام از اینها هیچ ربطی به خاصبودن ندارد! بیا اول تعریف کنیم خاصبودن چیست. در دوران بچگی، با یکی از این سه حالت مواجه بودهایم: الف. گفتهاند خاصی؛ ب. گفتهاند خاص نیستی؛ ج. اصلاً هیچ اشارهای به اینکه خاصی یا خاص نیستی وجود نداشته است.
اگر پدر و مادرت گفتهاند خاصی، لطف کن و این فکر را فوراً از ذهنت پاک کن. اگر گفتهاند خاص نیستی، نه، بازهم والدینت نابغه نیستند و این حرف هم اشتباه است. در آخر، اگر در خانهٔ شما هیچ اشارهای به خاصبودن نشده است، احتمالاً هنوز هم به دنبال آن میگردی.
همهٔ ما یا فرض میکنیم: «اگر این کار را بکنم، باعث میشود خاص بشوم» یا آرزو میکنیم: «کاش فقط این را داشتم تا خاص باشم!»، همهٔ ما اینگونه بهدنبال خاصبودن میگردیم؛ اما باید بدانی که خاصبودن بهدستآوردنی است.
اگر بپرسند: «در چه لحظاتی احساس کردی خاصی؟» شاید به زمانی فکر کنی که مردم به لطیفهات خندیدهاند، یا برای تلاشی که کردهای دست زدهاند، یا وقتی یکی از پستهایت در شبکههای مجازی بیشتر از معمول لایک گرفته است. این نمونهها بیشتر به واقعیتِ نسل امروز نزدیک است. چنین لحظاتی عناصر خواستن و پذیرش و تأیید دیگران را در بر میگیرد، نه عناصر خاصبودن را.
این یک مثال ساده از خاصبودن است: «زمانی حس کردم خاصم که به آن رسیدم.» «آن» ممکن است هرچیزی باشد که مقدار دندانگیری خودباوری در تو به وجود آورده باشد و اولین بار کاری کرده باشد که باور کرده باشی میتوانی. همهٔ ما فرض میکنیم که میتوانیم؛ چون هیچکس نمیخواهد جور دیگری فکر کند. اما این توانایی در عالم نظر باقی میماند، تا وقتی به چیزی دست مییابی که نهتنها به نقطهٔ بازگشتی در آینده برای خودت تبدیل میشود («من تونستم به این برسم. این چیزیه که هستم»)، بلکه به خودت ثابت میکند تو خصوصیات لازم برای توانابودن را داری («باور دارم به هرچی فکر کنم، میتونم بهش برسم.»)
خاصبودن مدالی است که نشان میدهد فهمیدهای چیزی به دست آوردهای. شاید بهنظرت خیلی ساده باشد؛ ولی این طرز تفکر میتواند مسیر زندگیات را عوض کند. هر موفقیتی ثابت میکند که چیزی را خلق کرده یا به آن مسلط شدهای. این یعنی نهتنها از نظر دانش چیزی به دست آوردهای، بلکه عادتهای نظم، سختکوشی، اولویتبندی و تمرکز را در خود ایجاد کردهای. این عادتها تقریباً در تمام جنبههای زندگی به دردت خواهند خورد.
علاوه بر این، موفقیت خودباوری زیادی به وجود میآورد: «میتونم انجامش بدم؛ چون قبلاً هم انجامش دادم.» این فکر فوقالعاده انتهای ذهنت میماند و راهنماییات میکند. بهعلاوه، پاداش موفقیت، فرصتهای بیشتر است و در نگاه جامعه، منزلت پیدا میکنی.
حالا فرض کن بهجای اینکه از روی طرفداری به بچه بگویی خاص است، یا از سرِ نفرت به او بگویی خاص نیست، چنین چیزی را در ذهن بچه بکاری. البته اشارهنکردن به آن هم به همین اندازه بد است؛ چون به خواستهای بیتوجهی میشود که بهزودی در ذهن فرد جوانه میزند. هرچه به بچهها بگویی، بازهم در مرحلهای از زندگی به دنبال احساس نیاز به حس خاصبودن خواهند دوید.
اگر بتوانی تعریفی برای آن ارائه دهی، مسیری جدید برایش تعریف کنی و به بچهها یاد بدهی چیزی را که میخواهند باید به دست بیاورند، آنها را از چندین سال سردرگمی، خجالت، حس پستیای که خودشان به خودشان تحمیل میکنند، تلاش احمقانه و تمرکز بر ضعفهایشان نجات خواهی داد. در عوض، دیدگاهی به آنها میبخشی که یک عمر به دردشان خواهد خورد.
البته نمیتوان از یک واقعه، به خاصبودن تا آخر عمر رسید. ویژگی خاصبودن این است که خیلی زود به گذشته میپیوندد. مدالی که در پانزدهسالگی کسب کردهای، فقط افتخارات پانزدهسالگیات را تزیین میکند، نه بیستسالگی و نه بیستوپنجسالگی را. برای حس خاصبودن باید برای تمام نبردها آماده باشی و احساس آمادگی کنی، نهفقط برای یک نبرد. بهعلاوه موفقیت فقط بهمعنای بردن جام و مدال در مسابقات نیست. موفقیت ممکن است شخصی باشد؛ مانند یادگیری یک زبان جدید که همان نتیجهٔ بردنِ جایزهای روی صحنه را دارد. زبان جدید به تو دانش و خودباوری و عادتهای مفید میدهد، فرصتهای فراوانی برایت خلق میکند و در نظر مردم، منزلت پیدا میکنی.
هر موفقیتی، چه شخصی و چه در ملأ عام، منجر به خاصبودن میشود. در نتیجه، ساندویچ درستکردن یا املتپختن موفقیت به حساب نمیآید، اگرچه ممکن است برخی افراد محض لودهبازی با این حرف من مخالف باشند. حتی اینکه تا آخر عمرت هم هر روز ساندویچ یا املت درست کنی، موفقیت محسوب نمیشود؛ مگر اینکه مدرکی مکتوب از متخصصان در سطح جهانی ساندویچ داشته باشی که بگویند ساندویچ تو از همهٔ ساندویچهای دنیا بهتر است! در این صورت است که میشود به ساندویچت گفت ساندویچ خاص و نه ساندویچ معمولی! این را میتوان موفقیت به حساب آورد.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir