کتاب «یازده حلقه» اثر فیل جکسون، مربی افسانهای بسکتبال NBA، روایتی جذاب و عبرتآموز از فلسفه رهبری و مدیریت موفق در ورزش حرفهای است. جکسون که با هدایت تیمهای بزرگی مانند شیکاگو بولز و لسآنجلس لیکرز به 11 قهرمانی NBA رسیده، در این کتاب به اشتراک گذاشته است که چگونه توانست بزرگترین ستارههای بسکتبال از جمله مایکل جردن، کوبی براینت و شاکیل اونیل را رهبری کند و به اوج عملکرد برساند. این کتاب که با همکاری هیو دلهانتی نوشته شده، بیش از یک زندگینامه ورزشی است؛ درسنامهای ارزشمند در زمینه رهبری، کار تیمی و مدیریت افراد استثنایی است.
فیل جکسون در این کتاب به شکلی جذاب و صادقانه، تجربیات منحصربهفرد خود را از سالها مربیگری در سطح حرفهای روایت میکند. او نشان میدهد که موفقیت در رهبری یک تیم ورزشی حرفهای، بسیار فراتر از دانستن تاکتیکهای ورزشی است. جکسون با اشاره به تأثیر فلسفه ذن بر سبک مربیگری خود، توضیح میدهد که چگونه توانست با درک عمیق روانشناسی انسانها، بهترین عملکرد را از ستارههای خود بگیرد.
یکی از جذابترین بخشهای کتاب، توصیف جکسون از مدیریت شخصیتهای بزرگ و گاه دشواری مانند مایکل جردن و کوبی براینت است. او نشان میدهد که چگونه توانست بدون سرکوب استعدادهای فردی، آنها را در خدمت تیم قرار دهد. کتاب پر است از خاطرات جذاب از پشت صحنه مسابقات و تمرینات، تصمیمهای سرنوشتساز و لحظات بحرانی که با مدیریت درست به موفقیت تبدیل شدند
این کتاب برای همه علاقهمندان به مباحث رهبری و مدیریت، صرفنظر از حوزه فعالیتشان، ارزش خواندن دارد. مربیان و ورزشکاران بهویژه از درسهای عملی این کتاب بهره خواهند برد. مدیران کسبوکارها میتوانند اصول کار تیمی و رهبری افراد مستعد را از این کتاب بیاموزند. همچنین برای روانشناسان ورزشی و پژوهشگران علوم مدیریت، این کتاب منبعی ارزشمند از تجربیات عملی است. حتی اگر به بسکتبال علاقهای نداشته باشید، داستانهای انسانی و درسهای مدیریتی این کتاب شما را مجذوب خود خواهد کرد.
صادقانه بگویم، پیش از آن هم در چنین مسیری بودهام. چون والدینم هردو کشیش بودند، من و برادران و خواهرهایم باید دوبرابر بقیه خوب میبودیم. ما یکشنبهها دو بار به کلیسا میرفتیم؛ یک بار صبح برای شنیدن سخنان پدرم و یک بار هم بعدازظهر برای شنیدن سخنرانی مادرم. وسط هفته هم باید به یک مراسم دعای دیگر میرفتیم و در مدرسهی یکشنبهها که مادرم معلم آن بود، شاگرد نمونه میشدیم. ما هر روز قبل از صبحانه دعا میخواندیم و شبها بخشهایی از انجیل را حفظ میکردیم.
پدر و مادرم زمانی که برای کشیششدن در یک کالج بایبل در وینیپگ درس میخواندند، یکدیگر را دیده بودند. آنها برای رسیدن به آن جا مسیرهای متفاوتی را طی کرده بودند. پدرم چارلز، مردی بلندقامت و خوشتیپ با موهای فر، چشمانی تیره و رفتاری آرام بود. نیاکان ما در انقلاب آمریکا طرف اشتباهی را گرفته بودند و بعد از اینکه جنگ به اونتاریو کشیده شده بود، از طرف شاه جورج سوم یک زمین به آنها داده شده بود که بعدها تبدیل به مزرعهی خانوادهی جکسون شد. پدرم همیشه فکر میکرد میتواند به کالج برود، اما بعد از اینکه به دلیل بیماری در امتحان ورودی قبول نشد، در کلاس هشتم ترک تحصیل کرد و در مزرعه مشغول به کار شد. در کنار آن، بهعنوان چوببر در هادسون بِی هم کار میکرد. یک روز، وقتی داشت شیر گاوها را در مزرعه میدوشید، با او تماس گرفتند و از او خواستند کشیش شود. مادرم الیزابت، زنی کاریزماتیک و برجسته بود، با چشمانی به رنگ آبی کریستالی، موهای بلوند و خصلتهای آلمانی قوی. او در ولف پوینت مونتانا بزرگ شده بود؛ جایی که پدربزرگ فرانک بعد از جنگ جهانی اول، خانوادهاش را برای در امان ماندن از شور ضد آلمانی در کانادا، به آن جا آورده بود. تمام خواهرها و برادرهایش در دبیرستان دانشآموزان نمونهای بودند، اما مادر من بهخاطر دو دهم نمره نتوانسته بود درسش را تمام کند. دلیلش هم این بود که مجبور شده بود بهخاطر کار در برداشت محصول پاییز، شش هفته به مدرسه نرود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir