هشت قاعده عشق نوشتهٔ جی شتی، اثری الهامبخش در زمینهٔ روابط عاطفی است که به ما کمک میکند عشق را بیابیم، آن را حفظ کنیم و در صورت لزوم، با فقدانش کنار بیاییم. این کتاب بر اساس فلسفهٔ هندی و آموزههای روانشناختی نوشته شده و با ارائهٔ تمرینها و چارچوبهای ذهنی، مسیر عشقورزی آگاهانه را نشان میدهد. ترجمهٔ مهسا صباغی و انتشار آن توسط نشر میلکان، این کتاب را به اثری در دسترس برای خوانندگان فارسیزبان تبدیل کرده است.
جی شتی عشق را فراتر از یک احساس لحظهای میداند و آن را به مراقبت روزانه تشبیه میکند. او معتقد است که بسیاری از ما در مسیر عشق دچار سردرگمی، ترس از تعهد یا ناامیدی شدهایم. این کتاب تلاش میکند با ارائهٔ بینشی عمیقتر، ما را از فریب وعدههای پوچ و روابط نامناسب دور کند و نسخهای واقعیتر از عشق را به ما نشان دهد.این اثر بر اساس آموزههای سنت هندی، عشق را به چهار مرحله یا آشرام تقسیم میکند:1. آمادگی برای عشق
2. تمرین عشق
3. محافظت از عشق
4. بهکمالرساندن عشق
بر این اساس، هشت قاعده عشق تدوین شده است که در هر مرحله ما را به جلو میبرد. این قاعدهها راهنمایی برای شناخت خود، رهایی از انتظارات نابجا، کنار آمدن با تنهایی، تقویت روابط و شفای دلشکستگی هستند. برخلاف بسیاری از کتابهای خودیاری که بر تکنیکهای سطحی تمرکز دارند، این کتاب رویکردی درونی و عمیق به عشق دارد و بر پذیرش اولویتها و ارزشهای شخصی تأکید میکند.
این کتاب برای هرکسی که در مسیر عشق، از یافتن آن تا حفظ و درک عمیقترش، به دنبال راهنمایی است، مناسب خواهد بود. چه در یک رابطه باشید، چه در جستوجوی عشق یا در حال گذر از یک جدایی، هشت قاعده عشق میتواند شما را در شناخت بهتر خود، تقویت روابط و تجربهٔ عشقی پایدار یاری دهد. همچنین برای علاقهمندان به روانشناسی روابط و توسعهٔ فردی، این کتاب منبعی ارزشمند خواهد بود.
«ترس از تنهایی چیز تعجبآوری نیست. در تمام زندگیمان، ما را چنان بار آوردهاند که از تنهایی بترسیم. به بچهای که تنهایی توی حیاط بازی میکرد، میگفتند منزوی. آن کودکی که جشنتولد میگرفت و بچههای باحال نمیآمدند، احساس محبوبنبودن میکرد. پیدانکردن همراه برای شرکت در جشن عروسی باعث میشود احساس بازندهبودن به ما دست بدهد. تجسم وحشتناک تنهانشستن سر میز ناهار آنقدر موضوعِ پرتکرار و رایجی در فیلمهای دبیرستانی است که استیون گلزبرگ، ایفاگر نقش کوتاهی در فیلم خیلی بد، توانست یکی از مدخلهای دیکشنری اربن بهمعنای «آن پسربچهای که هر روز سر ناهار تنها مینشیند و دسرش را میخورد» را از آنِ خود کند. از بچگی مدام توی گوشمان خواندهاند که باید برای مراسم رقص دبیرستان همراه داشته باشیم، سالنامههایمان پر از امضای دوستان و همکلاسیهایمان باشد و همیشه دوروبَرمان پر از دوستورفیق باشد. تنهایی فیزیکی مساوی بود با تنهایی احساسی. تنهایی همواره نقشِ دشمنِ شادی و رشد و عشق را ایفا کرده است. خودمان را مانند تام هنکس در فیلم دورافتاده گمگشته و گیج و ناامید در جزیرهای تصور میکنیم که همصحبتی جز توپ والیبالی به نام ویلسون نداریم. تنهایی گزینهٔ آخر است. چیزی است که هیچکس دوست ندارد ولو برای مدت کوتاهی تجربهاش کند؛ چه برسد به اینکه با آن زندگی کند.
در آن سه سالی که بهعنوان راهب زندگی کردم، رویهمرفته بیشتر از تمام زندگیام تنهایی را تجربه کردم. گرچه راهبهای زیادی در آشرام بودند، بیشترِ زمان ما در سکوت و عزلت میگذشت و صدالبته خبری از روابط عاشقانه هم نبود. انزوای عاطفی به من این فرصت را داد که مهارتهایی را در خود بپرورانم و تمرین کنم که در بحبوحهٔ لذتها و فشارهای رابطه، سختتر به دست میآیند. برای مثال، اولین باری که برای مراقبه به کنج عزلت رفتم، از اینکه فهمیدم اجازه ندارم امپیتریپلیرم را همراهم ببرم، وحشتزده شدم. در آن زمان، موسیقی تمام زندگیام بود و نمیدانستم اگر نتوانم در اوقات استراحت به موسیقی گوش دهم، چهکار باید بکنم. ولی در آن گوشهنشینی، متوجه شدم که عاشق سکوتم. دیدم برای سرگرمکردن خودم به چیزی نیاز ندارم. نه مکالمه، نه لاسزدن و نه انتظارات حواسم را پرت نمیکرد. موسیقی یا وسیلهای وجود نداشت که با وررفتن با آن، ذهنم را مشغول نگه دارم. و اینگونه به حضور در لحظه و ذهنآگاهیای دست یافتم که پیشاز آن تجربه نکرده بودم.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir