کتاب هیاهوی زمان با عنوان اصلی The Noise of Time اثری درخشان از جولین بارنز است که در آن به زندگی سخت و پرفرازونشیب یکی از بزرگترین آهنگسازان روس، دمیتری شاستاکویچ، میپردازد. جولین بارنز در این رمان به جایگاه هنرمند در عصر وحشت و استبداد میپردازد و تصویری از شوروی در دوره استالین و رهبران بعد از او ارائه میدهد.
جولین بارنز در سال 1946 از پدر و مادری که هردو آموزگار زبان فرانسه بودند در شهر لستر به دنیا آمد. از دانشگاه آکسفورد در رشته زبانهای جدید لیسانس گرفت و مدتی در سِمت فرهنگنویس و موسسه لغتنامه آکسفورد کارکرد. (تأثیر این کار را در کتابهایش نیز میتوان مشاهده کرد.) بارنز در ادامه مسیر خود به روزنامهنگاری پرداخت و سالها سردبیر ادبی و نقدنویس نشریات گوناگون بود. او در تلخترین حادثه زندگیاش، همسر خود را براثر تومور مغزی از دست داد.
فصل اول کتاب بینظیر، تکاندهنده و بسیار بهیادماندنی است. در فصل اول، هنرمند جلوی آسانسور منتظر است تا بیایند و احتمالاً بعدازاینکه به زندان منتقلش کردند به زندگیاش خاتمه دهند. مرور اتفاقات و حوادثی که او را به جلوی آسانسور کشانده در فصل اول روایت میشود.
برای هنرمند در این شرایط دستان مرگ میتوانست موهبت باشد چراکه «معلوم شد دستهای زندگان ترسناکتر است.» ترسناکتر است چراکه آنها میتوانستند معنای موسیقی و معنای هنرش را همتغییر دهند. ضمن اینکه «زندهها را همیشه میتوان به سطوح پایینتری کشید، ولی مردهها را نه.» بنابراین شاید بهتر بود که میآمدند و به زندگیاش پایان میدادند. اما چنین نشد.
درست است که «هنر از آنهمه کس است و هیچکس. هنر متعلق به همهوقت است و هیچوقت. هنر از آن آنان است که میآفرینندش و آنان که گرامیاش میدارند. هنر نجوای تاریخ است که از فراز هیاهوی زمان به گوش میرسد. هنر برای هنر نیست که وجود دارد، هنر برای مردم است که وجود دارد.» اما اگر آفریننده هنر، اگر خود هنرمند به عضویت حزبی دربیاید که انسان میکشد و دستانش آلوده است چه؟ آیا هنر او صداقت دارد و حقیقت را بیان میکند؟ کسانی که او را از نزدیک نشناسند چه قضاوتی درباره او میکنند؟ شاید پیشنهاد مردی که بیرون از کنسولگری اتحاد شوروی روی شعارنوشته نوشته بود «شاستاکویچ! از پنچرِ بپر بیرون!» زیاد بدوبیراه هم نبود. آیا واقعاً افراد دیگری که روی شعارنوشته نوشته بودند «ما میفهمیم!» واقعاً متوجه شرایط بودند؟
شاستاکویچ میدانست که سختترین روزهای زندگیاش فرارسیده است. روزهایی که باید بین بزدلی و شجاعت، بین نوکر حزب بودن و یا زنده ماندن دست به انتخاب بزند. او همیشه موضعی ضد اشرافی داشت، چه در سیاست و چه در هنر. اما اکنون مسئله متفاوت است و باید تمام و کمال در خدمت قدرت باشد. او هرچند از تعبیر سرد و مکانیکی قدرت برای هنرمندان بیزار بود اما قبول داشت که آنها مهندسان جانهای آدمی هستند. چراکه «اگر سروکار هنرمندان با جان آدمی نیست، پس با چیست؟ مگر اینکه هنرمندی صرفاً بخواهد زینت طاقچه باشد یا سگ دستآموز ثروتمندان و قدرتمندان.»
بنابراین شاستاکویچ تصمیم میگیرد مانند فاوست با شیطان (قدرت – حزب) معامله کند. معاملهای که نتیجه آن ادامه زندگی بود اما نمیشود به هیچ معنایی آن را زنده ماندن حساب کرد. او همواره نگران قضاوتهایی بود که در موردش میشد. فکر خودکشی همواره در ذهن شاستاکویچ بود اما درنهایت تصمیم گرفت روحش و موسیقیاش را به شیطان بفروشد و زنده بماند تا شاید بعدها تاریخ او را تبرئه کند.
کتاب هیاهوی زمان نهتنها سرگذشت یک هنرمند بزرگ بلکه سرگذشت هنر در دوره استالین است. سرگذشت تمام افرادی بزرگی است که به حاشیه راندهشده، حذفشده و یا مجبور به معامله باقدرت شدهاند.
رمان جولین بارنز کتاب پرباری بود که به زیبایی نوشتهشده ولی بهتر است خواننده برای درک عمیقتر آن شناخت خوبی از شوروی و حکومت استالین داشته باشید. خوانندهای که کتابهایی مانند فاوست، مرشد و مارگاریتا، 1984، ما، فارنهایت 451، شوروی ضد شوروی، دکتر ژیواگو، زندگینامه استالین و… را خوانده باشد بدون شک استقبال بهتری از این کتاب میکند و بهتر آن را درک میکند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir