کتاب «خاطرات شیطان» نوشته غلامرضا حیدری ابهری، مجموعهای از بیست داستان کوتاه کودکانه و پندآموز است که با الهام از متون دینی و سخنان اهل بیت (ع) به بیان وسوسهها و شگردهای شیطان برای فریب انسانها میپردازد. این کتاب هدف دارد کودکان و نوجوانان را با نیرنگها و حقههای شیطان آشنا کند تا کمتر در دام او گرفتار شوند. در این کتاب، شیطان از زبان خودش خاطراتی را تعریف میکند که در آنها از خوشحالی یا ناراحتیاش در اثر رفتارهای خوب یا بد آدمها سخن گفته شده است. نویسنده با زبانی شیرین و طنزآمیز، رفتارهای نادرست و اشتباهات کوچک و بزرگ را به شکل داستانهایی جذاب برای کودکان روایت میکند تا آنها به صورت غیرمستقیم با زشتی کارهای نادرست آشنا شوند و از انجام آنها پرهیز کنند. مثلاً در یکی از داستانها، شیطان مانع خرید ماشین لباسشویی برای آقا رمضان میشود و با وسوسه کردن دوستان او، باعث میشود کمک مالی به آقا رمضان نرسد. در داستان دیگری، شیطان با وسوسه کردن مژگان باعث میشود که او به موقع به مادربزرگش زنگ نزند و حال او را نپرسد. این داستانها به کودکان نشان میدهد که حتی کارهای کوچک یا به ظاهر بیاهمیت میتوانند نتیجه وسوسههای شیطانی باشند. خلاصه اینکه «خاطرات شیطان» کتابی تربیتی و اخلاقی است که با بهرهگیری از زبان داستان و الهام از آموزههای دینی، کودکان را با شگردهای شیطان آشنا میکند تا آنها بتوانند در برابر وسوسهها مقاومت کنند و رفتارهای نیکو را انتخاب نمایند.
کتاب «خاطرات شیطان» شامل بیست داستان کوتاه کودکانه است که هر کدام به یکی از شگردها و وسوسههای شیطان برای فریب انسانها میپردازد. این داستانها با الهام از متون دینی و سخنان اهل بیت (ع) نوشته شدهاند و هدف آنها آشنا کردن کودکان با نیرنگهای شیطان است تا کمتر در دام او گرفتار شوند. برخی از داستانهای کتاب عبارتاند از: داستان مهسا و مرضیه: شیطان از زبان خودش تعریف میکند که چطور با ایجاد اختلاف بین مهسا و مرضیه و قهر آنها خوشحال شده بود، اما وقتی مهسا به نصیحت مادرش با مرضیه آشتی میکند و او را به جشن تولد دعوت میکند، شیطان ناراحت میشود. داستان آقا رمضان: او قصد داشت ماشین لباسشویی بخرد اما شیطان با وسوسه کردن دوستان آقا رمضان مانع کمک مالی آنها به او شد و باعث شد آقا رمضان نتواند پول لازم را جمع کند. داستان مژگان: مژگان میخواست به مادربزرگش که سرما خورده بود زنگ بزند و حالش را بپرسد، اما شیطان با وسوسهگری باعث شد او این کار را به تأخیر بیندازد و در نهایت تلفن نزد. داستان «باز هم غذا بکش»: شیطان به بهاره وسوسه میکند که بیشتر از حد لازم غذا بخورد و باعث پرخوری او میشود. این داستانها به زبان طنزآمیز و صمیمی نوشته شدهاند تا کودکان بتوانند غیرمستقیم زشتی کارهای نادرست را درک کنند و از انجام آنها پرهیز نمایند. نویسنده تلاش کرده تا حتی کارهای کوچک و به ظاهر بیاهمیت را که ممکن است از وسوسههای شیطان ناشی شوند، به کودکان آموزش دهد. بنابراین، کتاب مجموعهای از خاطرات و وسوسههای شیطان است که در قالب داستانهای کوتاه و آموزنده، رفتارهای ناپسند و اشتباهات رایج را برای کودکان شرح میدهد و آنها را نسبت به دامهای شیطان آگاه میسازد.
کتاب «خاطرات شیطان» بهویژه برای کودکان و نوجوانان گروه سنی 6 تا 12 سال توصیه میشود. این کتاب با زبان طنزآمیز و داستانی، شگردها و وسوسههای شیطان را به گونهای ساده و جذاب برای کودکان بیان میکند تا آنها با نیرنگهای شیطان آشنا شوند و کمتر در دام وسوسههای او گرفتار شوند. همچنین این اثر برای والدین و مربیان نیز مفید است، زیرا میتواند به عنوان ابزاری تربیتی در آموزش مفاهیم اخلاقی و دینی به کودکان به کار رود و به آنها کمک کند تا رفتارهای ناپسند و اشتباهات کوچک و بزرگ را بهتر درک کنند و از آنها دوری کنند. بنابراین، خواندن کتاب «خاطرات شیطان» به کودکان و نوجوانان توصیه میشود تا با شگردهای شیطان آشنا شوند و در برابر وسوسهها مقاومتر باشند، همچنین برای والدین و مربیان که میخواهند مفاهیم اخلاقی را به زبان داستانی و جذاب به کودکان منتقل کنند، این کتاب گزینه مناسبی است.
امروز یک اتفاق بد برایم افتاد. اوه، اوه، اوه. دارم گریه می کنم، چون خیلی ناراحتم. گریه نکنم چه کار کنم؟ اوه، اوه، اوه. من یک ماه پیش کلی زحمت کشیدم تا مهسا با مرضیه قهر کند. آن موقع مهسا با مرضیه قهر کرد، ولی امروز با او آشتی کرد. الان همه ی ماجرا را برای تان تعریف می کنم. یک ماه پیش توی منچ بازی بین آن ها دعوا راه انداختم و مهسا با مرضیه قهر کرد. آن موقع خیلی کیف کردم، اما امروز همه ی زحمت هایم هدر رفت و بیچاره شدم. اوه، اوه، اوه. امروز تولد مهسا بود. مهسا همه ی دوستانش را برای این جشن دعوت کرد. مادر مهسا به او گفت: «عزیزم! برو مرضیه را هم برای جشن تولدت دعوت کن.» - آخر من با او قهرم. - می دانم، ولی برو با او آشتی کن و بهش بگو که به جشن تولدت بیاید. مهسا نیز حرف مادرش را قبول کرد. اوه، اوه، اوه. هر چه نصیحتش کردم با مرضیه آشتی نکند، گوش نداد. اوه، اوه، اوه. تندی رفت به خانه ی مرضیه و با او آشتی کرد. بعد هم به او گفت: «مرضیه جان! عصری جشن تولد من است. لطفا تو هم بیا. منتظرت هستیم.» چه روز بدی بود امروز. وقتی شما آدم ها با هم قهر می کنید، من با دمم گردو می شکنم و خیلی خوشحال می شوم. اما وقتی با هم آشتی می کنید، داغان می شوم. اوه، اوه، اوه. امروز مهسا اعصابم را خرد کرد. مهسا! خیلی بدی. تو مگر با مرضیه قهر نبودی؟ پس چرا با او آشتی کردی؟ اوه، اوه، اوه.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir