کتاب "راز خانه سه خواهرون" که به قلم هنرمند برجسته عبدالمجید نجفی نگاشته شده و از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر گشته، به عنوان اثر شگفتانگیز و جذابی در حوزه ادبیات نوجوانان شناخته میشود. این داستان به دنیای اسرارآمیز و پرهیجان سه خواهر میپردازد که در یک خانه قدیمی و باستانی زندگی میکنند و به یکباره رخدادی غیرمترقبه و حیرتانگیز در زندگی آنها رقم میخورد.
داستان از زمانی آغاز میشود که سه جوان به طور اتفاقی به این خانه قدم میگذارند و از دیدگاه ظاهری، همه چیز به نظر عادی و بیضرر میآید. اما با پیشرفت ماجرا و ورود به دنیای تاریک و عجیب باغی که در پشت عمارت قرار دارد، جوانان به اسراری کثیف و هولناک پی میبرند که هویت واقعی سه خواهر را به چالش میکشد. بهاره، دختر راننده پدر سه خواهر، در این داستان نقشی کلیدی ایفا میکند و با ورودش به باغ، داستان به نقطه عطفی رسیدی میدهد که احساس ترس و اضطراب را در دل خواننده مینشاند. آیا بهاره و دوستانش میتوانند از این مخمصه خطرناک رهایی یابند؟ آیا خواهر بزرگتر با نیتهای مرموز خود به آنها آسیب میزند؟ این کتاب به صورت هوشمندانه و پیچیده، تردید و حس کنجکاوی را در دل خواننده میتراشد و او را با خود به سفری ماجراجویانه میبرد.
این اثر نهتنها برای نوجوانانی که به ادبیات رازآلود و تعلیق علاقه دارند، بلکه برای هر کسی که به دنبال یک داستان جذاب و چالشبرانگیز است، پیشنهاد میشود. همچنین، افرادی که دوست دارند به عمق روانشناسی شخصیتها پی ببرند و با دنیای پرچالش و هراسانگیز شیرینیهای فانتزی آشنا شوند، میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند. با خواندن این کتاب، شما به دنیای عجیب و غریب سه خواهر و رقبای آنها وارد میشوید و از هیجان و تعلیق داستان لذت خواهید برد.
عبدالله خان هم داخل و هم بیرون از شهر املاک زیادی داشت. توی شهر، باغِ صفا و نصف باغ امیر و همین کوچهی مجلّل که بعدها به سه خواهرون معروف شد، مال او بود. عبدالله خان اصلیتی ایلیاتی داشت. آنها در اسب سواری و تاخت وتاز زبان زد بودند. هر از گاهی در دستههای بیست، سینفری هجوم میآوردند و خانههای تجار شهر را غارت میکردند. با تشکیل قشون و درست شدن ارتش واحد بعضی از سران آنها وارد نظام شدند و برای خود منصبی پیدا کردند. عبدالله خان یکی از همین صاحب منصبان بود. خانهی قدیمی و نیمه کلنگی که ما در آن ساکن بودیم، مال عبدالله خان بود که به دختران و تنها پسر قانونیاش به ارث رسیده بود. اختر و گلبانو بعد از ماجرای ستاره ازدواج نکردند. رسیدگی به املاک و گرفتن اجاره بهای زمینها و خانهها و حمام عمومی عبدالله خان در آن سوی میدانچهی میرآقا در محلّهی باغ صفا، به عهدهی اختر بود که دفتر حساب کتاب را به فرانسه مینوشت. گلبانو عاشق موسیقی و تئاتر بود. چند بار به پاریس سفر کرده بود. سالی چند بار خوانندهها و آکتورهای شهر به خانهشان میآمدند و او در باغ پشت عمارت از آنها پذیرایی میکرد. سبزه بود و موهای سیاه کوتاهی داشت. بیشتر وقتها شلوار جیر مشکی و پیراهن سفید میپوشید. اگر میرفتی توی هشتی خانه و خوب گوش میخواباندی، صدای یکی از خوانندهها را از گرامافون میشنیدی. گاهی هم خودش مشق پیانو میکرد. چند عروسک موطلایی با لباسهای گران قیمت به او هدیه داده بودند اما گلبانو وروجک پارچهای را بیشتر دوست داشت. پنجره را باز میکرد و صدای بم مش حیدر باغبان که بالامجان بالامجان میخواند و گلها را آب میداد، همراه با خنکای عصر میآمد توی اتاق. چرا خاطر عروسکش را میخواست؟ برای اینکه یادگار مادرش شوکت الملوک و خواهر خدابیامرزش ستاره بود. همهی اهالی باغ صفا و میدانچهی میرآقا و کوچههای رضابقال و پشت باغ امیر و حتی ششگلان، آنها را خوشبختترین آدمهای روی زمین میدانستند. «چی به سرمون میآد؟» از توی کاسهی چینی سرمهای رنگ دانهای توت برداشت و به دهان گذاشت. ِ بلند شد. دمپایی ِ روفرشی پشم گوسفند پایش بود و پیراهن بلند گلبهیاش تا بالای مچ میرسید. رفت روی چارپایهی مشکی روبه روی آینهی بیضی شکل نشست. «داری پا به سن میگذاری مادام»! رو به تصویرش در آینه گفت و بعد رو به عروسک برگشت: «یادته وروجک؟ یه شب پاییزی بود. بارون آبان ماه بیشتر درختها رو لخت کرده بود. دلم میخواست پیشم باشی. دلم میخواست مثل یه بچهی مامانی کنارم بخوابی. میخواستم دور از چشم همه واسهات لالایی بگم. چه قدر التماس کردم، اما ستاره لج کرده بود. بهش گفتم دو تومن پول میدم، قبول نکرد. من هم باهاش قهر کردم. یادته؟ نیمه شب بود. داشتم خواب میدیدم. توی یه جنگل گم شده بودم. کجا بود؟ قراداغ؟ ارسباران؟ بعد صدای تقتق اومد. انگار صدای قطع کردن درختی بود. چشمامو باز کردم. صدای در اتاق خودم بود. نیم خیز شدم. داشت بارون می ِ بارید. بعد در اتاق نیمهباز شد. ستاره شمعدون به دست اومد تو: «بیا گلیجان»! تو رو گرفت طرف من.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir