کتاب در زمانه پروانهها نوشتهی خولیا آلوارز، رمانی تاریخی-سیاسی است که بر اساس زندگی واقعی سه خواهر انقلابی به نامهای مینروا، ماریا و پاتریا میرابال در جمهوری دومینیکن نوشته شده است. این خواهران که به «پروانهها» مشهور شدند، در برابر دیکتاتوری رافائل تروخیو که بیش از 30 سال بر کشور حکومت میکرد، به مبارزه برخاستند و به نماد مقاومت و پایداری تبدیل شدند. رمان با روایت زندگی این خواهران از زبان خودشان و به ویژه از زبان خواهر چهارم، دده، که تنها بازمانده است، به تصویر کشیدن مبارزات مخفیانه، شکنجهها و سرانجام شهادت آنان میپردازد. داستان نشان میدهد چگونه این زنان عادی، با شجاعت و فداکاری، علیه ظلم و استبداد ایستادند و جان خود را در راه آزادی کشورشان فدا کردند. این کتاب علاوه بر روایت تاریخی، مضامینی چون دلاوری، فمینیسم، میهنپرستی و هویت را نیز به شکلی هنرمندانه مطرح میکند و به خاطر نثر غنی و روایت جذابش، موفق به کسب جوایز متعددی از جمله عنوان کتاب برتر سال 2004 «یک کتاب یک شیکاگو» شده است و در سال 1994 نیز نامزد جایزه ملی حلقه منتقدین کتاب بوده است. همچنین این رمان به فیلمی با همین نام به کارگردانی مارینو بارسو تبدیل شده که بازیگرانی چون سلما هایک و مارک آنتونی در آن ایفای نقش کردهاند. کتاب «در زمانه پروانهها» داستان واقعی سه خواهر میرابال است که در جمهوری دومینیکن در برابر دیکتاتوری رافائل تروخیو مقاومت کردند، شکنجه دیدند و در نهایت به شهادت رسیدند. این رمان روایتگر شجاعت، فداکاری و مبارزه برای آزادی در شرایط سرکوب سیاسی است.
در این اثر با روایتهای ساده و صمیمی خواهران انقلابی، به عمق زندگی آنها نفوذ میکنید. داستان از زبان دده، تنها خواهر زنده از میان چهار خواهر میرابال، آغاز میشود. دده پس از گذشت 34 سال از مرگ خواهرانش، هنوز با خاطرات آن روزهای تلخ زندگی میکند. وقتی خبرنگاری به دیدارش میآید و پرسشهایی مطرح میکند، دده به گذشتههای دور بازمیگردد و لحظاتی را که همچون لکهای سیاه در ذهنش ثبت شده است، مرور میکند. پس از روایت دده، داستان به مینروا منتقل میشود که زندگی خود را از کودکی تا زمانی که برای تحصیل به مدرسه راهبان میرود، بازگو میکند. در این بخش، نخستین تصویر از قدرت ظالمانه و تحقیرآمیز دیکتاتور تروخیو (که دشمنانش او را بز مینامیدند) در برابر چشمان مینروا ظاهر میشود. همچنین با سینیا، دختری سیاهپوش که خانوادهاش توسط تروخیو کشته شدهاند، آشنا میشویم که راز جنایتهای این مستبد را به مینروا میگوید. در ادامه، روایت به ماریا ترسا، خواهر جوانتر، میرسد که داستانش از طریق دفتر خاطراتش بیان میشود و احساسات لطیف و درونی او را به تصویر میکشد. سپس پاتریا، خواهر دیگر، داستان را در دست میگیرد؛ دختری که زندگی ساده و کشاورزی را برگزیده و در عین حال روحیهای مقدس و آرام دارد. با خواندن این رمان، در دل زندگی خواهران میرابال قرار میگیرید و همزمان با آنها سالهای پرخشونت دیکتاتوری تروخیو را تجربه میکنید تا به سال 1960 میرسید؛ زمانی که تروخیو تنها دو دشمن واقعی داشت: کلیسا و خواهران میرابال. در 25 نوامبر 1960، هنگامی که پاتریا، ماریا و مینروا پس از ملاقات با همسرانشان در زندان بازمیگشتند، توسط مزدوران رژیم شکنجه شده و به قتل رسیدند و اجسادشان در ته درهای رها شد. اما این پایان ماجرا نبود؛ این جنایت خشم و نفرت مردم را علیه تروخیو شعلهور کرد و یکی از عوامل اصلی سقوط دیکتاتوری او شد. یک سال پس از این واقعه، حکومت تروخیو نیز به پایان رسید. به یاد ترور بیرحمانه خواهران میرابال، روز 25 نوامبر به عنوان روز مبارزه با خشونت علیه زنان نامگذاری شده است و هر سال در کشورهای آمریکای لاتین مراسمی در این روز برگزار میشود. همچنین فیلمی با همین نام به کارگردانی ماریانو باروسو بر اساس این رمان ساخته شده است.
دوستداران ادبیات داستانی جهان که به دنبال رمانهایی با درونمایههای اجتماعی، سیاسی و انقلابی هستند، این کتاب را بسیار جذاب خواهند یافت؛ کسانی که به مطالعه درباره مقاومت در برابر دیکتاتوری و مبارزات سیاسی علاقهمندند، زیرا رمان بر اساس داستان واقعی خواهران میرابال است که در برابر حکومت مستبد رافائل تروخیو ایستادند؛ افرادی که به مضامین فمینیسم، میهنپرستی، هویت و دلاوری اهمیت میدهند، چرا که این موضوعات به شکل هنرمندانهای در رمان مطرح شدهاند؛ خوانندگانی که به دنبال داستانی با نثری شاعرانه، غنی و تأثیرگذار هستند که واقعیتهای تلخ سیاسی را با احساسات انسانی و عشق در هم میآمیزد؛ کسانی که به مطالعات تاریخی-سیاسی و زندگی زنان در شرایط سخت سیاسی علاقه دارند و میخواهند با روایتهای واقعی و تأثیرگذار آشنا شوند. بنابراین، این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات اجتماعی، سیاسی و تاریخی، به ویژه کسانی که دغدغه مقاومت، عدالت و حقوق بشر دارند، خواندنی و ارزشمند است.
یکشنبه روزی، در همین تابستانی که گذشت، همۀ خانواده باهم پای پیاده از کلیسا بهسمت خانه میرفتند، همۀ خانواده یعنی بیوههای عموهایش و مادرش و عدۀ زیادی از دخترعموها همراه با برادرش خوزه لوئیس که تنها مرد باقیمانده در کل خانواده بود. هرجا که میرفتند دخترها دورش را میگرفتند. برادرش گفته بود انتقام خون پدر و عموهایش را خواهد گرفت و همهجای شهر شایعه شده بود که تروخیو دنبال اوست. میدان را که دور میزدند، بلیتفروشی به سوی آنها آمد تا بلیت بختآزمایی بفروشد. همان کوتولهای بود که همیشه از او بلیت میخریدند، برای همین هم به او اعتماد کردند. گفتم: «وای، من هم او را دیدهام!» گاهی که با کالسکه به سان فرانسیسکو میرفتیم و از میدان رد میشدیم، او را میدیدیم؛ مردی بالغ که از من، که دوازده سال داشتم، بلندقدتر نبود. مامان هرگز از او بلیت نمیخرید. میگفت عیسی گفته نباید قمار کرد و بختآزمایی یکجور قمار است. اما هروقت با پدرم تنها بودم، او یک دستۀ کامل بلیت میخرید و آن را سرمایهگذاری درستوحسابی مینامید. سینیتا به داستانش ادامه داد؛ خوزه لوئیس دنبال شمارهای خوشیمن میگشت. وقتی کوتوله میخواست بلیت را به او بدهد، چیزی نقرهای در دستش برق زد. این تمام چیزی بود که سینیتا دید. بعد خوزه لوئیس فریادهای وحشتناکی میکشید و مادر و همۀ زنعموها داد میزدند و فریاد میکشیدند که دکتر را خبر کنید. سینیتا به برادرش نگاه کرد و دید جلوی پیراهن سفیدش پر از خون شده. به گریه افتاده بودم، اما بازویم را نیشگون گرفتم تا ساکت شوم. بهخاطر سینیتا باید شجاع میبودم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir