کتاب دنیای بیگانه دبورا نوشتهی جوآن گرینبرگ، یک رمان روانشناختی قدرتمند و تأثیرگذار است که به زندگی دبورا بلاو، نوجوانی شانزدهساله مبتلا به اسکیزوفرنی میپردازد. این کتاب که بر اساس تجربیات واقعی نویسنده نوشته شده، خواننده را به دنیای درونی یک بیمار روانی میبرد و تلاشهای او برای بازگشت به واقعیت را به تصویر میکشد. دنیای بیگانه دبورا نه تنها یک داستان جذاب است، بلکه به افزایش آگاهی دربارهی بیماریهای روانی و چالشهای بیماران و خانوادههایشان کمک میکند.
دبورا بلاو، شخصیت اصلی داستان، در دو جهان موازی زندگی میکند: یکی دنیای واقعی که در آن به دلیل بیماری اسکیزوفرنی در یک بیمارستان روانی بستری است، و دیگری دنیای خیالیاش به نام «یر» که در آن هیچ درد و رنجی وجود ندارد. دبورا در دنیای خیالی خود، زبانی ساختگی اختراع کرده و با شخصیتهای تخیلی ارتباط برقرار میکند. این دنیا برای او پناهگاهی امن است، اما در عین حال، او را از واقعیت دور نگه میدارد.
والدین دبورا که از بیماری او درماندهاند، او را به بیمارستان روانی میبرند تا تحت درمان قرار گیرد. در بیمارستان، دبورا با دکتر فرید، روانکاو دلسوز و باهوشی آشنا میشود که تلاش میکند به او کمک کند تا به دنیای واقعی بازگردد. دکتر فرید با صبر و درک عمیق، به دبورا کمک میکند تا با ترسها و آسیبهای گذشتهاش روبرو شود و راهی برای بهبودی پیدا کند.
جوآن گرینبرگ در این کتاب، گذشتهی دبورا را نیز بررسی میکند و نشان میدهد که چگونه تجربیات دردناک کودکی، مانند تحقیر به دلیل یهودی بودن و بیماری جسمی، به ایجاد دنیای خیالی او کمک کردهاند. این رمان نه تنها داستانی دربارهی مبارزه با بیماری روانی است، بلکه دربارهی امید، مقاومت و قدرت درمان نیز صحبت میکند.
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای روانشناختی و داستانهایی که به موضوعات سلامت روان میپردازند، بسیار مناسب است. اگر شما هم به دنبال درک بهتر بیماریهای روانی و تجربیات بیماران هستید، دنیای بیگانه دبورا میتواند انتخاب مناسبی برای شما باشد. همچنین، این کتاب برای دانشجویان روانشناسی، روانپزشکان و هر کسی که به دنبال افزایش آگاهی دربارهی اسکیزوفرنی و چالشهای آن است، توصیه میشود. اگر به دنبال کتابی هست که شما را به دنیای درونی یک بیمار روانی ببرد و دیدگاهتان را نسبت به سلامت روان تغییر دهد، این کتاب را از دست ندهید.
دبورا را به اتاق کوچک و سادهای بردند و تا وقتی حمامها خالی شوند، همانجا نگهش داشتند. در حمام هم، زنی آرام در میان بخار نشسته بود و به کارهای او نظارت میکرد و همانطور که دبورا خودش را خشک میکرد، زن سراپای او را ورانداز میکرد. دبورا هرچه او میگفت مطیعانه انجام میداد، اما دست چپش را آرام به داخل چرخاند تا دو زخم عمیق و درحال التیام روی مچش را پنهان کند. طبق روال جدید، به اتاق برگشت و چند سؤال را راجع به خودش پاسخ داد. سؤالها را پزشکی با لحن تحقیرآمیزی مطرح کرد و گویا از جوابهای او خوشش نیامد. پیدا بود که صدای غوغای درونی دبورا را نمیشنید.
دبورا در خلأ دنیای میانی ایستاده بود، یعنی بین این دنیا و قلمروی یِر. مأموران گردآوری اطلاعات ذهنی داشتند زنده میشدند. کمی بعد، قرار بود با صدای بلند او را نفرین و سرزنش کنند و شنواییاش را در هر دو دنیا از او بگیرند. مثل بچهای که منتظر تنبیه باشد و با قیل و قال پیشدستی کند، در برابر آمدنشان ایستادگی میکرد. در جواب بعضی از سؤالهای دکتر، دبورا واقعیت را گفت. بگذار او را تنبل و دروغگو بخوانند. صدای غوغای درونیاش کمی بالا گرفت و در آن میان، توانست کلماتی را بشنود. اتاق چیزی نداشت که حواسش را پرت کند. برای جلوگیری از غرق شدن، دو گزینه داشت؛ اینجا، با دکتر بیروح و دفترچهی یادداشتش، یا قلمروی یِر با خدایان و مزارع طلاییرنگ. اما قلمروی یِر سرزمین ترس و گمگشتگی هم داشت و دبورا دیگر نمیدانست به کدام پادشاهی در یِر دسترسی دارد. قرار بود دکترها دراینباره به او کمک کنند.
پزشکی آنجا نشسته بود که غوغای درونی دبورا حضورش را کمرنگ میکرد. دبورا به او نگاه کرد و گفت: «دربارهی چیزهایی که پرسیدین، راستش رو بهتون گفتم. حالا کمکم میکنین؟»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir