کتاب "تمثیلات" اثری غنای ادبی از نویسندهی برجستهی چک، فرانتس کافکا، است که شامل بیش از بیست قطعهی ادبی و داستانی میباشد. در این اثر که تحت عنوان یک مجموعه داستان گردآوری شده، تنوع موضوعات به حدی است که هر خوانندهای میتواند در آن به تفکر و تعمق دربارهی معنای زندگی و هستی بپردازد. کافکا در این قطعات، با تکیه بر نمادپردازی و تمثیل، به بررسی عمیق مفاهیم انسانی و وجودی پرداخته و به نوعی به مخاطب دعوت میکند تا با نگاهی ژرفتر به جهان اطراف خود بنگرد.
او در این کتاب که در بازهی زمانی 1917 تا 1920 نگارش یافته، درصدد نوآوری نبوده، بلکه ادبیات را به مثابه نوعی هستیشناسی تجربه کرده است و این اندیشهها به وضوح در شکل تمثیلی و گاه ناتمام آثارش قابل مشاهده است. این کتاب، که به زبان آلمانی در سال 1947 منتشر شد، نه تنها حاصل ترجمهای از متن اصلی است، بلکه از مجموعهای 15 جلدی و انتقادی از آثار کافکا نیز بهره گرفته است که در طول یک دهه، به همت جمعی از متخصصان اروپایی گردآوری شدهاند. در ادامهی هر قطعه، توضیحات و اطلاعاتی دربارهی تاریخ و شیوهی نگارش آن ارائه گردیده که به درک بهتر متن کمک میکند. به علاوه، در انتهای کتاب، نسخهی آلمانی این قطعات نیز شامل شده که میتواند برای پژوهشگران و علاقهمندان به زبان اصلی مفید باشد.
این اثر به تمامی علاقمندان به ادبیات، خصوصاً کسانی که به تفکرات فلسفی و روانشناختی کافکا علاقهمندند، پیشنهاد میشود. همچنین برای افرادی که به جستجوی مفاهیم عمیق انسانی و بررسی پیچیدگیهای زندگی هستند، "تمثیلات" تجربهای شگرف و بینظیر را به ارمغان میآورد. خواندن این کتاب میتواند درک ما از ادبیات و هنر را به طرز چشمگیری گسترش دهد و به ما کمک کند تا به زندگی از زاویهای کاملاً متفاوت نگاه کنیم. پس اگر شما هم به دنبال یک سفر ادبی عمیق و چالشبرانگیز هستید، این کتاب در انتظار شماست!
پس گیسوی بافته شدهاش که برای کودکان هیبتی داشت هرچه بیشتر فرومی افتاد و از مالش آن بر ابریشم زربفت جامهٔ مراسم جشن او نجوایی آرام برمی خاست. در همین وقت بود که یک کرجی روبه رویمان توقف کرد. کرجی بان به پدرم اشاره کرد تا از خاکریز پایین برود و خودش از طرف دیگر بالا آمد. در نیمهٔ راه به هم رسیدند، کرجی بان چیزی در گوش پدرم زمزمه کرد و برای این که به او کاملا نزدیک شود او را در بغل گرفت. از حرفهایشان چیزی نفهمیدم، فقط ظاهرآ میدیدم که چطور پدرم آن خبر را باور نمیکند، کرجی بان سعی میکرد ثابت کند که حقیقت را میگوید، اما پدرم باز هم باورش نمیشد. کرجی بان با شور و هیجانی که خاص دریانوردان است کم مانده بود برای اثبات حقیقت یقهٔ خود را چاک دهد که پدرم قدری آرام شد و کرجی بان با سروصدای بسیار درون کرجی جست و دور شد. غرق در افکار خویش، پدرم پیش من بازگشت، چپقش را با ضربهای خالی کرد و پشت شال کمرش فروبرد. گونه هایم را نوازش داد و سرم را در بغل کشید، این کار را بیش از هر چیز دوست داشتم، مرا بینهایت خوشحال میکرد، بدین ترتیب به خانه آمدیم. آن جا روی میز حریرهٔ برنج آماده بود و از آن بخار برمی خاست.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir