کتاب «م...م...محمد 2» نوشته محمدرضا حدادپور جهرمی جلد دوم از مجموعه داستانی «م...م...محمد» است که ادامهای بر جلد نخست به شمار میرود. «م...م...محمد 2» روایت زندگی پسری است که با وجود موانع و مشکلاتی که در کودکی داشته، با تلاش و پشتکار و با کمک افرادی مانند «محمد» (از سربازان گمنام امام زمان) توانسته پنجرههای جدیدی به روی زندگیاش باز کند و مسیر رشد و تلاش خستگیناپذیر را ادامه دهد. داستان به صورت روان و جذاب نوشته شده و ترکیبی از فراز و فرودهای زندگی، دغدغههای اجتماعی و معنوی شخصیت اصلی را به تصویر میکشد. داستانی ایرانی با زبان ساده و قابل فهم که به مسائل زندگی جوانان و چالشهای آنها میپردازد. مناسب برای دوستداران داستانهای معاصر ایرانی و کسانی که به روایتهای زندگی واقعی و الهامبخش علاقهمندند. کتابی که علاوه بر روایت داستان، نکات اخلاقی و تربیتی را نیز به خواننده منتقل میکند و میتواند برای طلبهها و فعالان فرهنگی الهامبخش باشد. از نظر کاربران، کتاب بسیار جذاب، پرکشش و تأثیرگذار توصیف شده است و توانسته است هم لحظات شادی و هم تأمل و احساسات عمیق را در مخاطب ایجاد کند. در مجموع، «م...م...محمد 2» ادامهای موفق بر جلد اول است که با پرداخت به زندگی شخصیت اصلی و چالشهای او، خواننده را درگیر روایتهای واقعی و آموزنده میکند و برای علاقهمندان به داستانهای اجتماعی و دینی توصیه میشود.
علاقهمندان به داستانهای معاصر ایرانی با محوریت موضوعات دینی و اجتماعی که به دنبال روایتهای جذاب و الهامبخش درباره زندگی طلبهها و چالشهای آنها هستند. طلبهها و دانشجویان حوزههای علمیه که میخواهند با مشکلات واقعی و تجربیات عملی طلبگی آشنا شوند و از مسیر تلاش و استقامت در مسیر دین الهام بگیرند. فعالان فرهنگی و تبلیغی که میخواهند با موانع و دشواریهای فعالیتهای دینی و تبلیغی در جامعه آشنا شوند و راهکارهای مقابله با آنها را بیاموزند. مخاطبانی که به داستانهایی با مضامین معنوی، اخلاقی و تربیتی علاقهمندند و دوست دارند زندگی شخصیتی را دنبال کنند که با مشکلات متعدد مواجه شده اما از ایستادگی و تلاش بازنمیایستد. کسانی که به دنبال کتابی با زبان ساده و روان هستند که هم جنبه سرگرمی داشته باشد و هم پیامهای تربیتی و اجتماعی را منتقل کند. این کتاب با روایت جذاب و ملموس، تجربههای زندگی یک طلبه جوان را به تصویر میکشد و برای کسانی که میخواهند با فضای طلبگی و چالشهای آن بیشتر آشنا شوند، منبعی مناسب و الهامبخش است.
کم کم ساعت ت به یک و نیم ظهر نزدیک میشد. منزل پدری محمد مملو از خواهران و دامادها و خواهرزادهها بود. این قدر شلوغ و درهم برهم بود که شتر با بارش در آن خانه فسقلی گم میشد. همه به خودشان مشغول بودند یکی از خواهران داشت تندتند لباسها را اتو میکرد. یک خواهر دیگر مشغول جمع کردن سفره بود. یک نفر دیگر حیاط را آب و جارو میکرد و یکی هم ظرفها را میشست. ده پانزده تا بچهی قد و نیم قد هم به انواع و اقسام بازیهای پرسر و صدا در حیاطی که فقط یک قالی دوازده متری و یک کسر فرش میخورد، مشغول بودند. دامادها در اتاق بودند و بعد از ناهار بساط چای را به راه انداخته بودند. اما در همان حیاط کوچک وسط آن شلوغی و درهم برهمی ملت با هم حرف هم میزدند و جیبتر آن که صداها در آن هیاهو گم نمیشد. خدیجه: «راستی گفتین یادشون نره پایین بنر اسم دامادها رو بنویسن؟ » ملیحه: «رویه تیکه کاغذ نوشتیم و دادیم که یادشون نره» خدیجه: «چطوری نوشتین؟ » ملیحه: «فارسی نوشتیم اونم قراره فارسی بنویسه! ملت هم فارسی! آخه…
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir