کتاب «چوپان و پلیس» به عنوان دومین جلد از مجموعه محبوب و دلنشین «قصههای شیرین دلستان و گلستان» که توسط نویسنده بااستعداد محمد حمزه زاده تألیف شده، به طور ماهرانهای تلاش میکند تا از طریق روایتهای شیرین و مختصر، شیوههای زندگی ایرانی و تعالیم اسلامی را به کودکان منتقل کند. این اثر در قالب داستانهای خیالانگیز و جذابی که در دو روستای فرضی طراحی شده، دنیایی را به تصویر میکشد که اهالی آن با چالشها و دغدغههای مشابه به زندگی واقعی خود ما روبهرو هستند.
نویسنده، با تفکر عمیق و نگاه به جزئیات روزمره زندگی ایرانیان، شخصیتها و ماجراهایی را آفریده که در بین آنها میتوان به زیباییهای فرهنگ و اخلاق ایرانی دست یافت. تصویرگریهای استادانه حسن عامهکن و مجاهده پورشمسیان، با رنگها و فرمهای جذاب خود، بر غنای این اثر افزوده و زیباییاش را دوچندان کرده است. از آنجایی که محمد حمزهزاده دارای سالها تجربه در حوزه نویسندگی برای کودکان و نوجوانان است، در این کتاب نیز به درستی سعی کرده تا ارزشها و آموزههای فرهنگی و اخلاقی کشور را به نسل جوان معرفی کرده و آنها را با غنای فرهنگی و زیباییهای انسانی سرزمین خود آشنا کند.
کتاب «چوپان و پلیس» میتواند به کودکان، نوجوانان و حتی والدینی که به دنبال منابع سرگرمکننده و آموزنده برای فرزندانشان هستند، پیشنهاد شود. این اثر فراخور سنین مختلف و با زبانی ساده و فهمیده، قابلیت انتقال آموزههای ارزشمند اخلاقی و فرهنگی را داشته و به والدین کمک میکند تا مفاهیم بنیادین زندگی را به کودکان خود آموزش دهند. همچنین میتوان به معلمان و مربیان نیز توصیه کرد که این کتاب را به عنوان یک منبع عالی برای تدریس ارزشهای انسانی و اخلاقی در کلاسهای خود استفاده کنند. در مجموع، «چوپان و پلیس» با داستانهای دلنشین و آموزنده خود، میتواند لحظاتی خوش و به یادماندنی را برای خوانندگان به ارمغان بیاورد و به ایجاد زمینهای سازنده برای پرورش ذهن و روح نسل آینده کمک کند.
چوپان، قلوه سنگ تراشیده و تمیزی را از خورجین درآورد و با دقت درون اجاق گذاشت؛ جایی که میان زغالها و خردههای چوب قرار بگیرد. بعد، کاسهی مسی را برداشت و سراغ یکی از گوسفندان رفت و تا کاسه لب به لب پر شود شیر دوشید غیر از صدای شرشر شیر درون کاسه و صدای وزیدن باد در میان شاخ و برگ درختان حس کرد صدای موتور یک ماشین را هم میشنود. کاسهی شیر را روی سنگی گذاشت و گوش تیز کرد صدای یک ماشین که خودش را از سربالایی جاده بالا میکشید بیشتر و بیشتر شد. چوپان زل زد به نقطهای از جاده که گمان میکرد تا چند لحظهی دیگر سر و کلهی ماشین را در آن خواهد دید. درست حدس زده بود؛ ماشین جیپ ارتشی گویی که از دل زمین بیرون میآید، در میان جاده پیدا شد و جلو آمد و نزدیک شد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir