کتاب «داستانهایی از زندگی امام باقر (ع) – مژده گل» اثری خواندنی از محمود پوروهاب، نویسنده نامآشنای حوزه ادبیات داستانی و مذهبی است. این کتاب با نثری روان و جذاب، ما را به سفری دلنشین و الهامبخش در زندگی انسانی و معنوی امام محمد باقر (ع) میبرد و با انتخاب داستانها و روایات معتبر، الگویی عملی از سبک زندگی اسلامی را برای مخاطب امروزی ترسیم میکند. «مژده گل» با هدف ارائه تصویری روشن و قابل لمس از زندگی پنجمین امام شیعیان، ویژه نوجوانان و جوانان نگاشته شده است. نویسنده با قلمی ساده، در عین حال سرشار از لطافت ادبی، وقایع مهم، آموزهها و منشهای اخلاقی امام باقر (ع) را در قالب حکایتهای کوتاه و پرکشش بیان میکند. روایتهای کتاب، نهتنها جنبه تاریخی دارند بلکه عمیقاً به روابط انسانی، مهربانی، دانشاندوزی و رفتار اجتماعی میپردازند و مفاهیمی همچون حقطلبی، انصاف، علم و عقلانیت را به خواننده منتقل میکنند.
نوجوانان و جوانانی که به دنبال آشنایی بیشتر با پیشوایان دینی به زبان ساده و امروزی هستند. والدین، معلمها و مربیانی که مایلند فرزندان و شاگردانشان را با داستانهای آموزنده اسلامی آشنا کنند. دوستداران آثار داستانی با رنگ و بوی معنوی و تاریخی. هر فردی که به دنبال شناخت سبک زندگی اسلامی و اخلاقی از طریق الگوهای عملی و ملموس میباشد. مطالعه این کتاب، سفری شیرین و الهامبخش به باغستان مکارم انسانی و الهی است.
مرد خراسانی از راهی خیلی دور به مدینه آمده بود. حالا هم داشت دنبال ابو اسحاقِ عرب، به یکی از محلهها میرفت. او افسار شترش را به ابو اسحاق داد و با هیجان زیاد پرسید: «حتماً خانهاش را میشناسی… اشتباه نمیکنی؟ » ابواسحاق گفت: «من شیعهی او هستم و بعضی روزها به دیدنش میروم. مگر میشود اشتباه کنم؟ » مرد خراسانی دستهایش را به سمت آسمان گرفت و با گریه گفت: «آه… خدایا شکر! بالأخره بعد از ماهها مسافرت، به مدینه آمدم؛ به جایی که خانهی دوستِ عزیزم در آ نجاست. » او دنبال شترش به راه افتاد؛ اما پاهایش را به سختی بر زمین میگذاشت و با هر چند قدمی که برمی داشت، آهِ آرامی میکشید. ابو اسحاق گفت: «تو سوار شترت بشوی، بهتر است. من پیاده راه میروم و افسار آن را میکشم، تا به آن خانه برسیم. » مرد خراسانی گفت: «نه، نه… پایم بشکند اگر بخواهم در شهر پیامبر خداصلی (الله علیه و آله) سواره به خانهی دوستم برسم! میخواهم با همان خستگی و گردوغبار سفر، بهدیدنِ امامم بروم. »ابو اسحاق از حرف او تعجب کرد و به خودش گفت: «این عجمی دیگر چه جور آدمی است؟ خُب ما هم شیعه هستیم؛ اما برای دیدن امام باقر(علیه السلام) خودمان را به بلا ودردسر نمیاندازیم! »…
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir