کفشهایش (Someone Else's Shoes) نوشتهی جوجو مویز، رمانی در ژانر اجتماعی و عاشقانه است که داستان دو زن با سبک زندگی کاملاً متفاوت را روایت میکند. این رمان به موضوعاتی مانند هویت، دوستی، خانواده، و امید میپردازد و نشان میدهد که چگونه یک اتفاق ساده میتواند مسیر زندگی افراد را تغییر دهد. مویز با شخصیتپردازی قوی و زبانی روان، تجربههای زنانه و احساسات پیچیده شخصیتهایش را به تصویر میکشد.
سم، زنی متأهل و مادر یک دختر جوان، تنها نانآور خانواده است. شوهرش به دلیل از دست دادن شغل و فوت پدرش دچار افسردگی شده و این موضوع فشار زیادی به سم وارد کرده است. او بهطور تصادفی در باشگاه بدنسازی، ساک دستی زنی دیگر را برمیدارد و در شرایطی که فرصت تعویض کفشهایش را ندارد، مجبور میشود از کفشهای آن زن استفاده کند. این زن، نیشا، همسر یک مرد ثروتمند آمریکایی است که در انگلیس زندگی میکند. در حالی که سم با مشکلات مالی و خانوادگی دستوپنجه نرم میکند، نیشا درگیر بحرانهایی در زندگی زناشوییاش است.
این اتفاق غیرمنتظره باعث آشنایی و دوستی میان سم و نیشا میشود و مسیر زندگی هر دو را دگرگون میکند. آنها درک جدیدی از خود و یکدیگر پیدا کرده و متوجه شباهتها و دغدغههای مشترکشان میشوند. در طول داستان، خواننده شاهد تغییرات شخصیتی این دو زن، چالشهایشان، و تلاششان برای یافتن جایگاه واقعی خود در زندگی است.
کفشهایش برای علاقهمندان به رمانهای واقعگرایانه با محوریت زنان، روابط اجتماعی و زندگی خانوادگی مناسب است. افرادی که از آثار پیشین جوجو مویز مانند من پیش از تو لذت بردهاند، احتمالاً این کتاب را نیز جذاب خواهند یافت. همچنین، اگر به داستانهایی با شخصیتهای عمیق و تجربههای زنانه علاقهمند هستید، این رمان میتواند انتخابی الهامبخش و دلگرمکننده باشد.
جسمین همچنان که غذایش را میجود، میگوید: «الکس میگه غذا برای روحه و به حرف مدیریت گوش نمیده و همون غذایی رو بهمون میده که واسه مهمونها درست میکنه. میپرستم این مرد رو.» نیشا وقتی گاز جاندار دیگری از آن ساندویچ لطیف میزند، پیش خودش فکر میکند احتمالاً او هم الکس را میپرستد.«جسمین؟ راستی... کی میریم توی کار پنتهاوس؟»
«پنتهاوس؟ اون قضیهش فرق داره. کسایی که اون بالا ساکن میشن، نق زیاد میزنن و تمیز کردنشون کار نظافتچیهای باسابقهتر مثل منه، کسایی که هتل بتونه بهشون اعتماد کنه. ناگفته نمونه، اون عقبموندهها هیچوقت انعام نمیدن. همچینم دلت نخواد.»
نیشا پلک میزند و حسابی روی ساندویچش تمرکز میکند.
بعد، ساعت شش، وقتی پایین کمرش تیر میکشد و دردِ گاهوبیگاه شانههایش به زقزق مداوم تبدیل میشود، روز به سر میرسد. جسمین به دخترش زنگ میزند و میگوید توی راه است و از او میخواهد به مامانبزرگ بگوید برایش خوراک نگه دارد و امیدوار است عصر آن روز اتوبوسها سروقت بیایند و بروند. حالا کمی خستهتر راه میرود و دمبهدقیقه نمیخندد. نیشا که نمیتواند از جایش تکان بخورد. در عضلاتی احساس درد دارد که نمیدانست وجود دارند. کت مزخرفش را به تن میکند و ولو میشود روی نیمکت چوبی و در این فکر است که چطور انرژی پیاده رفتن تا هتل را پیدا کند. به سرش میزند تاکسی بگیرد؛ ولی یادش میافتد پول نقد ندارد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir