کتاب "هری کین - طوفان" اثر مایکل پارت بهعنوان یک اثر جذاب و بینظیر، به بررسی جزئیات زندگی و چالشهای این ستاره درخشان فوتبال، هری کین، که یکی از بازیکنان برجسته و تأثیرگذار تیم تاتنهام هاتسپر به شمار میآید، میپردازد. این کتاب به دقت تمام مراحل ترقی و موفقیتهای چشمگیر وی در عرصه فوتبال را تحلیل میکند؛ از روزهای ابتدایی جوانیاش گرفته تا تبدیل شدن به یکی از بهترین گلزنان تاریخ لیگ برتر انگلستان.
کین با نیرویی خیرهکننده و مهارتهای بینظیرش، در فصلهای 2015-2016 و 2016-2017 توانسته است با گلهای تماشاییاش در پیراهن تاتنهام، نقش آفرینی شگرفی به عنوان آقای گل لیگ داشته باشد. همچنین، در سال 2017 با به ثمر رساندن 56 گل، به عنوان بهترین گلزن سال با افتخار شناخته شد. اگرچه هری کین اولین بار در سال 2015 به تیم ملی انگلیس دعوت شد، اما او تواناییهای خود را در مسابقات یورو 2016 نیز به نمایش گذاشت و بعدها با خداحافظی وین رونی، به عنوان کاپیتان تیم ملی انگلستان برگزیده شد. این اثر نه تنها زندگی ورزشی او را روایت میکند، بلکه به ما نشان میدهد که هر پیروزی و موفقیتی، مقطعی از تلاش، پشتکار، و فداکاریهای فراوان نیز نیاز دارد. در این کتاب، خوانندگان میتوانند با چالشها و فراز و نشیبهای زندگی یک ورزشکار حرفهای آشنا شوند و بیاموزند که چگونه میتوانند با غلبه بر سختیها به اهداف خود دست یابند.
کتاب "هری کین - طوفان" به تمامی علاقهمندان به فوتبال، طرفداران تاتنهام و همچنین کسانی که به داستانهای الهامبخش و موفقیتهای فردی علاقه دارند، پیشنهاد میشود. این کتاب میتواند برای نوجوانان و جوانهایی که به دنبال مثال و الهام از زندگی یک ورزشکار موفق هستند، گزینهای مناسب و انگیزشی باشد.
چارلی کِین در حالی که نفس نفس میزد وارد خانهای در چینگفورد اسکس1 شد. وقتی به اتاق هَری رسید، از کنار توپ و جورابهای روی زمین افتاده گذشت و به تخت رسید و برادر یازده سالهاش را با تکان دادن بیدار کرد. بالاخره نفسی کشید و گفت: «اونا، اونا میخوان که بری به مرکز تمرین!» هَری با بدخلقی غرغری کرد و گفت: «بذار بخوابم! امروز تمرین نداریم!» یک چشمش را باز کرد تا نگاهی بیندازد، نالهای کرد، برگشت و سعی کرد دوباره بخوابد. چارلی فریاد زد: «تاتنهام!» اتاق غرق سکوت شد. بیرون، سینه سُرخی آواز میخواند. در همان لحظه، انگار که هَری را برق گرفته باشد روی تخت نشست. - صبر کن... چی گفتی؟! چارلی لبخندی زد: «خُب حداقل حواست سر جاشه، بابا خبر رو داد». دقایقی بعد، هَری با عجله سراغ پدر و مادرش رفت که در حال صبحانه خوردن بودند. پدرش پَت2 گفت: «صبح بخیر». و با غرور نگاهی به همسرش کیم3 انداخت. هَری پرسید: «صبح بخیر، چارلی سرِ کارم گذاشته؟» مادرش گفت: «هنوز صورتت رو نشستی.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir