کتاب نبردها و تحولات یک زن یکی از برجستهترین رمانهای ادوارد لویی، نویسنده معاصر فرانسوی است که در سال 2021 منتشر شد و به واسطه محتوای صریح، چالشبرانگیز و روایتی متفاوت، فوراً در فضای ادبی فرانسه توجه بسیاری را به خود جلب کرد. این کتاب نهتنها به علت فروش بالا، بلکه به خاطر برخورد جسورانه با محدودیتها و فشارهای اجتماعی و خانوادگی زنان پس از ازدواج، بحثهای گستردهای را برانگیخت.
این رمان با زبانی صریح و بیپرده، از منظر راوی که جوانی با تمایلات خاص و متفاوت است، روایت میشود. راوی مستقیماً با مادرش سخن میگوید و در طول داستان گوشههایی از زندگی پر فراز و نشیب خود و والدین را ترسیم میکند. در مرکز روایت، مبارزات مادر برای رهایی از زندگی تحمیلی و خلاصی از قیدوبندهای سنتی و کسالتبار است که به شکل ملموس و تأثیرگذاری بیان شده است. کتاب تصویری واقعگرایانه از زندگی زنان در چشمانداز اجتماعی و فرهنگی معاصر را به نمایش میگذارد، جایی که محدودیتها و ناخواستهگیها به عنوان موانعی اصلی برای رشد فردی و آزادی زنان شمرده میشوند. نویسنده با مهارت، داستانی انسانی، ملموس و در عین حال فلسفی درباره هویت، آزادی و قدرت زن به تصویر میکشد. کتاب به صورت بیپرده و عمیق به بحث درباره موقعیت زن در خانواده و جامعه میپردازد و تلاشهای زنان برای فرار از محدودیتهای سنتی و قیدوبندهای اجتماعی را به تصویر میکشد. خواننده شاهد داستان زنی است که با شجاعت و ایمان به خود، در جستجوی آزادی فردی و معنوی است، که این موضوع میتواند الهامبخش مخاطبانی باشد که به دغدغههای مشابهی میاندیشند. متن با جملات گیرنده و صریح، همراه با توصیفات دقیق و تصویرسازیهای زنده، تجربهای متفاوت و تأملبرانگیز را به مخاطب ارائه میدهد.
پژوهشگران حوزه زنان و مسائل اجتماعی مرتبط با جنسیت، علاقمندان به ادبیات معاصر که دغدغههای تحول فردی و اجتماعی را دنبال میکنند، کسانی که از داستانهای زنان و زندگیهای واقعی با پیچیدگیهای اجتماعی استقبال میکنند، خوانندگانی که به دنبال کشف دیدگاههای نو و چالشبرانگیز درباره جایگاه زن در جامعه هستند و علاقهمندان به متونی که به زبان صریح و فلسفی، موضوعاتی چون آزادی، هویت و مقاومت را بررسی میکنند.
«همهچیز با یک عکس شروع شد، اصلاً روحم خبر نداشت چنین عکسی وجود دارد و نمیدانستم که خودم آن را دارم ـ چه کسی آن را به من داده بود، و چه موقعی؟ این عکس را آن زن در بیستسالگی گرفته بود. به گمانم باید دوربین را برعکس گرفته باشد تا صورت خودش نیز در لنز قرار بگیرد. عکس متعلق به زمانی بود که هنوز هیچ تلفن همراهی وجود نداشت و عکس گرفتن از خود یا سلفی کار مرسومی نبود. زن سرش را به یک سمت کج کرده و خندهٔ ملیحی بر لب داشت، موهایش شانه شده و روی پیشانیاش ریخته بود، موهایی بلوند و بیعیبونقص که چشمانِ سبزرنگش را احاطه کرده بود. انگار درصدد بود دل کسی را برباید. نمیتوانم با کلمات توضیح بدهم اما روی این کلیشه، همهچیز از طرز ایستادنش گرفته تا نوع نگاهش و پیچوتاب موهایش آزادی، بیانتهاییِ ممکنها را در مقابل خود تداعی میکند، شاید هم خوشبختی را. فراموش کرده بودم، به گمانم، که او حتی پیش از به دنیا آمدنم، آزاد و رها بود ـ و آیا خوشبخت؟ باید وقتی هنوز با او زندگی میکردم به این موضوع فکر میکردم، مثل آن روزهایی که جوان بود و کلی رؤیا در سر داشت، اما وقتی که این عکس را پیدا کردم، متوجه شدم از مدتها پیش حتی به آن فکر هم نکرده بودم. شناخت یا اطلاعاتی بیشازحد انتزاعی. در ایام کودکی و در آن پانزده سالی که با جسم او در تماس بودم، هیچ یا تقریباً هیچ شناختی از او پیدا نکردم، برای همین است که شاید هیچچیز نتوانسته این موضوع را به من یادآوری کند.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir