به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02166963155
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







منم تیمور جهانگشا









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب «منم تیمور جهانگشا» کتابی نفیس و ارزشمند است که به سرگذشت تیمور لنگ، فرمانروای بزرگ آسیای میانه و ایران در قرن پنجم هجری، به قلم خود او می‌پردازد. این اثر تاریخی بی‌نظیر توسط مارسل بریون فرانسوی، پژوهشگر برجسته و گردآورنده‌ی منابع معتبر تاریخی، گردآوری شده است. کتاب تصویری زنده و مستند از زندگی، سیاست‌ها، و جنگ‌های تیمور لنگ ارائه می‌دهد و از همین رو یک منبع کم‌نظیر برای بررسی دقیق و علمی سرگذشت این شخصیت تاریخی است.

درباره کتاب «منم تیمور جهانگشا»

مارسل بریون پیش از آنکه به گردآوری این کتاب بپردازد، همه‌ی منابع اصلی و قدیمی درباره‌ی تیمور لنگ را مطالعه کرده است؛ از تواریخ فارسی و عربی گرفته تا ترجمه‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی آنها. از این میان، کتاب‌های معروفی چون «ظفرنامه» شرف‌الدین علی یزدی که به دوره معاصر تیمور بازمی‌گردد، به‌عنوان منابع اصلی مورد استفاده قرار گرفته‌اند. این کتاب حاصل دقت و وسواس فراوان در انتخاب و بررسی منابع است و شرح مختصری از نویسندگان اصلی هر اثر تاریخی را نیز در خود دارد. نسخه‌ی فارسی این سرگذشت‌نامه از نسخه‌ای منحصربه‌فرد برداشته شده که در دوره امپراتوری عثمانی در یمن نگهداری می‌شده و به‌مرور به هندوستان و سپس انگلستان منتقل شده است؛ جایی که ترجمه انگلیسی آن در سال 1783 میلادی منتشر گردید. ذبیح‌الله منصوری این متن تاریخی را با دقت و هنرمندی خاصی به فارسی برگردانده و بدین ترتیب دریچه‌ای تازه به جهان تیمور لنگ برای خوانندگان فارسی زبان باز کرده است. کتاب علاوه بر پرداختن به واقعه‌های تاریخی، به سبک زندگی، افکار و انگیزه‌های تیمور نیز نگاهی روانشناسانه دارد که آن را از بسیاری از کتب تاریخی معمولی متمایز می‌سازد.

خواندن کتاب «منم تیمور جهانگشا» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به تاریخ ایران و جهان اسلام، به‌ویژه دوران تیموریان پژوهشگران و دانشجویان رشته تاریخ، علوم سیاسی و مطالعات منطقه‌ای، طرفداران زندگی‌نامه‌ها و سرگذشت‌نامه‌های تاریخی، افرادی که به دنبال مطالعه‌ای شخصی و موشکافانه از شخصیت‌های تأثیرگذار و وقایع تاریخی مهم هستند و کتاب‌خوان‌هایی که به متون متکی بر منابع اصیل و علمی علاقه‌مندند.

در بخشی از کتاب «منم تیمور جهانگشا» می‌خوانیم

بعد از اینکه از بیرجند به راه افتادم، در منزل اول منتظر وصول گزارش طلایه شدم، ولی از طلایه خبری نرسید. من دانستم که یا طلایهٔ من راه گم کرده یا اینکه اتفاقی افتاده که نتوانسته است گزارش بدهد. یک طلایهٔ دیگر را مأمور کردم که برود و بفهمد برای چه جلوداران من گزارش نمی‌دهند. طلایهٔ دوم اطلاع داد که همهٔ سربازان طلایهٔ اول به قتل رسیده‌اند و هرچه داشتند، به یغما رفته است. محلی که من در آن اتراق کرده بودم، موسوم بود به «هنگر» که تا بیرجند یک منزل راه فاصله داشت. من امر کردم که حاکم بیرجند را نزد من بیاورند و پس از اینکه حاکم آمد، از وی راجع به کسانی که سربازان طلایهٔ مرا به قتل رسانیدند، تحقیق کردم. او گفت: «ای امیر، در این حدود کسی نیست که جرئت داشته باشد به سربازان مردی چون تو حمله کند و بدون تردید کسانی که به سربازان تو حمله کرده و آنها را کشته‌اند، اهل این حدود نیستند و من فکر نمی‌کنم خراسانی باشند. اگر اجازه بدهی که من بروم و مقتولین را ببینم، می‌توانم بگویم که قاتل آنها کیست.» حاکم بیرجند به اتفاق چند تن از افسران من به قتلگاه رفت و به‌زودی مراجعت کرد و گفت: «ای امیر، سربازان تو به دست عده‌ای از کلزایی‌ها به قتل رسیده‌اند.» پرسیدم: «کلزایی‌ها کیستند؟» حاکم بیرجند جواب داد: «آنها در کشور «غور136» زندگی می‌کنند. کشور غور مملکتی است بزرگ که از «هرات» تا نزدیک «کابل» امتداد دارد و در این موقع پادشاه کشور غور به اسم ابدال کلزایی خوانده می‌شود.» گفتم: «من برای اینکه به غور بروم، کدام راه را باید انتخاب کنم؟ زیرا اگر بخواهم از اینجا به هرات و آن‌گاه به غور بروم، راه من طولانی خواهد شد و لابد کلزایی‌ها که سربازان مرا کشتند، از یک راه نزدیک خود را به اینجا رسانیده‌اند.» حاکم بیرجند گفت: «ای امیر، از اینجا می‌توانی مستقیم به «اسکندر137» بروی و بعد از اینکه به اسکندر رسیدی، راه شمال را در پیش خواهی گرفت و وارد غور می‌شوی. ولی از این سفر صرف‌نظر کن، زیرا رفتن به کشور غور خطرناک است و کلزایی‌ها که در آن کشور سلطنت و قدرت دارند، مردمی متهور و بی‌باک هستند.» از حاکم بیرجند پرسیدم: «تو چطور فهمیدی که سربازان مرا کلزایی‌ها به قتل رسانیده‌اند؟» او گفت: «به‌ندرت اتفاق می‌افتد که در میدان جنگ چیزی از مهاجمین باقی بماند. اما من قتلگاه را که دیدم، چشمم به یک تلوار افتاد و دانستم آنها که به سربازان تو حمله‌ور شده‌اند، کلزایی‌اند؛ زیرا کلزایی‌ها با تلوار138 می‌جنگند.» گفتم: «از اینجا تا اسکندر و از آنجا تا غور چقدر راه است؟» حاکم بیرجند گفت: «از اینجا تا اسکندر هفتاد فرسنگ و از آنجا تا «فیروزآباد» که پایتخت ابدال کلزایی است، شصت فرسنگ راه است.» سؤال کردم: «فیروزآباد چطور جایی است؟» حاکم بیرجند گفت: «شهری است بزرگ و دارای حصاری از سنگ. پدران ابدال کلزایی آن حصار را ساخته‌اند و تو اگر ده سال آن شهر را محاصره کنی، قادر به تصرف آن نخواهی شد.» پرسیدم: «کلزایی‌ها چطور مردمی هستند؟» جواب داد: «کلزایی‌ها مردمی هستند بلندقامت و بی‌باک و در موقع حمله، دست از جنگ برنمی‌دارند مگر اینکه تا آخرین نفر از سربازان حریف را به قتل برسانند؛ همان‌طور که سربازان تو را تا آخرین نفر کشتند. در کشور غور کوه‌هایی وجود دارد که در آنها طلا و نقره یافت می‌شود.» من از قریه هنگر به راه افتادم تا خود قتلگاه را ببینم. آنها دویست‌وپنجاه سرباز طلایهٔ مرا کشتند و هرچه داشتند از جمله اسب‌های آنان را برده بودند. وضع قتلگاه آشکار می‌کرد که سربازان طلایه من غافلگیر شده‌اند و این موضوع عجیب بود، زیرا طلایه را از این جهت به جلو می‌فرستند که کسب اطلاع کند و همه‌جا را ببیند و اگر کمینگاهی وجود دارد، به قشون خبر بدهد. طلایه نباید غافلگیر شود و اگر در دام افتاد، معلوم می‌شود که خصم هوشیار و زرنگ است و می‌داند چطور یک قشون را به دام بیندازد. من از حاکم بیرجند خواستم که چند ردزن خبره در اختیار من بگذارد تا بتوانم خط سیر خصم را تعقیب کنم. ردزن‌های خراسان در کار خود استادند و می‌توانند ردپای شتر را روی زمین ریگزار تعقیب کنند تا چه رسد بر یک عده سوار. کلزایی‌ها که به سواران من حمله‌ور شدند، سوار بودند و اسب‌های ما را هم بردند و ردزن‌ها می‌توانستند به‌سهولت آنان را تعقیب کنند، زیرا نعل اسب‌ها روی زمین آثار محسوس باقی می‌گذارد. ردزن‌هایی که حاکم بیرجند در دسترس من گذاشت، بیست‌وپنج فرسنگ سواران کلزایی را تعقیب کردند و متوجه شدند که آنها به طرف اسکندر نمی‌روند، بلکه مستقیم راه فیروزآباد را در پیش گرفته‌اند و راه آنها از منطقه‌ای می‌گذرد که آب دارد واسب‌ها از تشنگی از پا درنمی‌آیند. بعد از اینکه دانستم سواران کلزایی به سوی فیروزآباد می‌روند، باز با حاکم بیرجند مشورت کردم. او گفت: «سوارانی که سربازان تو را به قتل رسانیدند، از طرف ابدال کلزایی مأمور این کار بودهند و بعید نیست که خود ابدال کلزایی فرماندهی سواران را بر عهده داشته است.» من نمی‌توانستم توهین و خیره‌سری ابدال کلزایی را بدون مجازات بگذارم و بگذرم. من هرگز کسی را که مقابل من سر اطاعت فرود بیاورد، نیازرده‌ام و می‌توانم سوگند یاد کنم که آزار من تا امروز از روی عمد به کسی نرسیده است. اما هیچ خیره‌سری و توهینی را بی‌جواب نگذاشته‌ام و ناگزیر بودم که ابدال کلزایی را به سزای عملش برسانم. اما از این فکر بیرون نمی‌رفتم که چطور کلزایی‌ها توانستند طلایهٔ مرا غافلگیر کنند و سربازان طلایه را تا آخرین نفر به قتل برسانند. حاکم بیرجند می‌گفت: «کلزایی‌ها برای حمله به یک یا چند کاروان آمده بودند، ولی چون به‌ذاته مردمی خشن و متهور هستند، وقتی سواران تو را دیدند، مبادرت به حمله کردند تا سازوبرگ جنگی و اسب‌ها و البسهٔ آنان را ببرند و چنین کرده‌اند.»

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه