کتاب ف.ل.31 روایت زندگی شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا است. زندگی جهادی باکری در قامت فرمانده لشکر، پر از فراز و نشیبهایی است. فراز و نشیبهای زندگی شهید مهدی باکری تقریباً در اکثر آثار منتشر شده دربارهٔ او، چنان که باید به قلم نیامده است. ف.ل.31 این کتابی که پیشرو دارید، تلاش دارد روال و منظری متفاوت از آن چه تابهحال از مهدی باکری خوانده ید و شنیدهاید در پیش بگیرد.
علاوه بر بررسی جنبههای شخصی، خانوادگی، اخلاقی، انسانی، جهادی و رزمی، دربارهٔ این فرمانده مباحثی مطرح میشود که تا کنون بهصورت بسیط روایت نشده و آن، روایت مشکلاتی است که در ماجرای تصفیه سپاه ارومیه و جنبشی خطابکردن برادران باکری و متعاقباً ناهماهنگیهای سپاه منطقه 5 با فرمانده لشکر 31 عاشورا رخداده است.
ثبت زندگی و خاطرات مردان جنگی بهقدر خود جنگ کار سخت و دشواری است. نشر ایران تلاشش را بر این گذاشته تا در این سالها که خاطرات پشتجبهه شهیدان و رزمندگان بازار داغتری یافته بیشتر به خاکریزهای جنگ نزدیک شود و این بزرگمردان را در زیر بارش گلوله و خمپاره روایت کند. با همین رویکرد علیاکبری مزد آبادی در تلاش برای نوشتن زندگینامه شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا همت خود را بر ثبت خاطرات این شهید بزرگوار از زبان همرزمان ایشان گذاشته است.
شهید مهدی باکری شهردار شهر ارومیه بود؛ اما با آغاز جنگ تحمیلی از سمت خود استعفا داد و به سمت جبهههای حق علیه باطل شتافت. با تشکیل لشکر 31 عاشورا با محوریت استانهای آذری ایشان به فرماندهی این لشکر منصوب شدند و تا زمان عملیات بدر در سال 63 که به شهادت رسید این مسئولیت را برعهده داشت. فصل اول کتاب بر اساس اسناد موجود در مورد سالهای ابتدایی زندگی شهید و فصل دوم کتاب از زبان همسر شهید، صفیه مدرس، و در مورد زندگی مشترک این دو نفر است. باقی کتاب حاصل مصاحبههایی مفصل و با جزئیات با رزمندگانی است که در لشکر عاشورا حضور داشتند و از نزدیک شاهد رفتار و گفتار شهید باکری تا لحظه شهادت بودهاند. در این کتاب از دیدگاه و نقطهنظر شهید باکری نسبت به طرحهایی عملیاتی و وقایع جنگی و رویکردی که ایشان در موضع فرمانده لشکر به رخدادهای جنگ داشتند آگاه میشویم. این اثر بدون هیچ سانسور و تقطیع روایت صریح راویان از وقایع دوران جنگ را به تصویر کشیده است و یک نمای واقعبینانه و قابلباور از یک قهرمان ملی به نمایش گذاشته است.
خانواده مهدی، خانواده معتقدی بودند، اما از آن مذهبیهای سفتوسخت نبودند.
البته اعتقادات مهدی و حمید با بقیه اعضای خانواده متفاوت بود.
بر خلاف خانواده ما که مذهبی و سنتی صرف بود، آنها یک خانواده مد روزی بودند؛ بسیار هم مؤدب و سربهزیر و آرام.
چیزی که در خانواده آنها خیلی مرا جذب کرد، فرهنگ و ادب بسیار محکمی بود که شاید در بین خانوادههای مذهبی سفتوسخت هم کمتر پیدا میشد.
من هیچوقت ندیدم غیبت کسی را بکنند یا در زندگی کسی دخالت داشته باشند.
هرکس سرش به کار و زندگی خودش بود.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir