کتاب «دشمن عزیز من» نوشته نیلوفر لاری، رمانی عاشقانه و اجتماعی است. داستان این رمان درباره دختری جوان است که در رشته زبان انگلیسی دانشگاه تهران قبول شده و با پسرخالهاش که از کودکی به هم علاقه داشتهاند، ازدواج میکند. آنها به تهران میآیند و در خانهای که متعلق به برادرشوهر است، سکونت میکنند. ماجرای رمان حول روابط خانوادگی، چالشهای ازدواج فامیلی و مسائل عاطفی و اجتماعی شکل میگیرد. رمان «دشمن عزیز من» ساختاری احساساتی و پرتعلیق دارد که مخاطب را با پیچشهای داستانی همراه میکند. این اثر به موضوعات ازدواجهای فامیلی در ایران، شناخت و تفاهم میان زوجین، و تأثیر روابط خانوادگی بر زندگی شخصی میپردازد. روایت داستان با نثری روان و شیرین ارائه شده و شخصیتها به خوبی پرداخته شدهاند. این کتاب به علاقمندان به رمانهای عاشقانه ایرانی و کسانی که دنبال داستانهایی با موضوعات خانوادگی و اجتماعی هستند، توصیه میشود. البته برخی خوانندگان نقدهایی درباره کشدار بودن داستان و برخی جزئیات اضافی داشتهاند، اما به طور کلی رمان از نظر بسیاری جذاب و تأثیرگذار توصیف شده است.
پیچشهای داستانی در روایت «دشمن عزیز من» حول محور رابطه پیچیده و پرتنش دو شخصیت اصلی، بک سو جونگ و بان جو یون شکل میگیرد. این دو 16 سال پیش از طریق یک بازی آنلاین با هم آشنا شده و رابطهای صمیمی برقرار کردند، اما وقتی تصمیم گرفتند در دنیای واقعی همدیگر را ملاقات کنند، تفاوت سنی و سوءتفاهمهای متعدد باعث شد رابطهشان به نتیجه نرسد. حالا پس از سالها، بان جو یون به عنوان مدیر جدید وارد محیط کاری میشود و دوباره با بک سو جونگ روبهرو میشود. برخوردهای اولیه آنها پر از تنش، رقابت و سوءتفاهم است و این گذشته پیچیده، احساسات و کدورتهای ناتمامی را میان آنها زنده میکند. در طول داستان، رابطه آنها بین عشق، دشمنی و رقابت در نوسان است و مخاطب شاهد تحول تدریجی این دو شخصیت و چگونگی تأثیر گذشته بر آیندهشان است. این پیچشها شامل برخوردهای شغلی، احساسات سرکوبشده، سوءتفاهمهای قدیمی و تلاش برای سازش و درک متقابل میشود که داستان را پرکشش و جذاب میکند.
خواندن کتاب «دشمن عزیز من» نوشته نیلوفر لاری به کسانی توصیه میشود که: علاقهمند به رمانهای عاشقانه ایرانی با ساختاری احساساتی و پرتعلیق هستند. دوست دارند داستانهایی درباره ازدواجهای فامیلی و چالشهای عاطفی و خانوادگی در فضای اجتماعی ایران بخوانند. به دنبال رمانی با شخصیتهای خاکستری و پیچیده میباشند که درگیر روابط انسانی و کشمکشهای درونی هستند. مخاطبانی که از نثری روان، شیرین و جذاب در روایت داستان استقبال میکنند. کسانی که میخواهند تجربهای از زندگی و دغدغههای جوانان ایرانی در قالب داستانی ملموس و تأثیرگذار داشته باشند. با این حال، برخی خوانندگان به ادبیات گاه سخیف و بدآموزیهای احتمالی اشاره کردهاند، بنابراین این کتاب برای کسانی که حساسیت بیشتری به زبان و محتوای داستان دارند، ممکن است مناسب نباشد.
«همانطور که به تتک میگوید توتوک منرا هم ترمی صدا میکند. اولین بار که بهم گفت ترمی خندیدم. اما بعد خوشم آمد. آنقدر که به عنوان اسم مستعارم انتخابش کردهام. توی فنجان گل سرخی برای خودم چای میریزم و فکر میکنم "امروز باید تتک درست کنم و از خانم مولر دعوت کنم بیاید پیشم. کاش دخترش هانا هم اینجا بود. او هم به قول خودش عاشق تُتُک است. فکر میکنم خیلی وقت است که به مادرش سر نزده. خانم مولر هرچند دلتنگش میشود اما شکایتی ندارد. میگوید هانا هم کار و زندگی خودش را دارد و نمیشود که از او توقع زیادی داشت. به ماهی یک بار دیدنش هم راضی است. اما به حساب من الان یکماه و نیم میشود که به دیدن مادرش نیامده. " پشت پنجره میایستم و خیره به برف روی کاجهای بلند دو سمت خیابان مشغول نوشیدن چای میشوم. آقای هافمن کرکرهٔ فروشگاهش را بالا زده و میدانم که قبل از هرکاری میرود پارویی بردارد که برف جلوی درگاه فروشگاهش را جمع کند. آقای هافمن را که میبینم یادم به لیست بلندبالای خریدم میافتد که باید بروم از فروشگاه او تهیه کنم. کلهٔ کچل آقای هافمن هم منرا یاد بابا میاندازد. بابا. چیزی شبیه دلتنگی توی گلویم گیر کرده. و من با چای سعی دارم قورتش بدهم. روزهای سرد و برفی تنبلتر از همیشهام. دلم میخواهد پشت پنجره بایستم و هی چای بنوشم و هی زل بزنم به بیرون و به آدمها نگاه کنم. غمگینترین منظره، تماشای آدمهایی است که تک و تنها میروند و میآیند و انگار کسی جز خودشان ندارند. فرقی نمیکند کجای دنیا باشی. تنهایی همه جا شبیه هم است. حتی در کوچکترین جزییاتش. فنجان خالی را روی میز میگذارم و حواسم میرود پیش زن و مرد جوانی که دست در بازوی هم با احتیاط از پیادهرو رد میشوند. مرد نیمهٔ بیشتری از چتر سیاهش را روی سر زن کشیده و زن تقریبا با تکیه به او قدم برمیدارد. صدای شاد خندههایشان حتی تا پشت پنجرهٔ خانهٔ من هم میرسد. آقای هافمن در حین پارو کردن برمیگردد و نگاه گذرایی به آن زوج رویایی میاندازد و بعد دوباره مشغول رُفتن برفها میشود. از تماشای زوجهای خوشبخت و شاد همیشه حس خوبی به من دست میدهد. هرچند که مثل همین حالا غم و حسرت مثل یک لحاف سنگین خیس روی دلم میافتد و منرا در تاریکترین گوشه از سیاهچال تنهاییام پرت میکند. »
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir