حاج جمشید از فرماندهان خوشنام، باتجربه و خوشفکر لشکر 31 عاشورا در دفاع مقدس و بعد از آن است. این کتاب خاطرات ایشان است. حاج جمشید از فرماندهان خوشنام، باتجربه و خوشفکر لشکر 31 عاشورا در دفاع مقدس و بعد از آن است. جملۀ زیبا و فراموشنشدنی مهندس مهدی باکری چند ساعت پیش از شهادت، همچنان طراوت و تازگیاش را حفظ کرده است: «آقا جمشید، تو تنها فرمانده گردانی که برای من موندی...» با تو میمانم پاسخ سردار نظمی است به این گفتۀ آقا مهدی باکری.
او در بیان خاطراتش به شنیدهها و نقلقولها نپرداخته. او جنگ را به چشم خود دیده و نگاه انتقادی خودش را بازگو کرده، به همین دلیل کتاب فقط بیان خاطرات نیست و این از ویژگیهای کتاب است.
جمشید نظمی برای رزمندگان لشکر 31 عاشورا نامی آشناست. او به سال 1339 در تبریز به دنیا آمد، در این شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1359 دیپلم خود را اخذ کرد. او در کنار تحصیل از فعالیتهای هنری و ورزشی غافل نشد؛ عکاسی رشته موردعلاقهاش بود و در کشتی و شنا پیشرفتهای قابلتوجهی به دست آورد.
وقتی قیام تاریخی 29 بهمن سال 1356 در تبریز رقم خورد، او در کلاس دوم نظری درس میخواند. مانند بسیاری از جوانان آن روزگار به جرگه مردم انقلابی پیوست. انقلاب اسلامی که در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید فعالیتهایش را در مساجد عمق بخشید و جذب «سپاه توحیدی» شد.
جنگ تحمیلی هنوز شروع نشده بود که وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و سپس در روابطعمومی مشغول کار گردید. او در این ایام یک دوره فیلمسازی و عکاسی را در دانشگاه تهران زیر نظر استادان مطرح و شناختهشدهٔ کشورمان گذراند و با رتبه عالی قبول شد. بااینحال شوق حضور در جبهه، او را واداشت مسئولان را برای رفتن به جبهه متقاعد کند.
شانزدهم شهریور سال 1360 برای اولینبار به جبهه سوسنگرد رفت و در عملیات «شهید مدنی» شرکت کرد. در سوسنگرد براثر اصابت ترکش از ناحیه بازو زخمی شد. در اعزام بعدی عملیات «مطلعالفجر» را تجربه کرد.
به دلیل آشنایی با عکاسی و فیلمبرداری و نیاز روابطعمومی سپاه تبریز به افرادی مثل او مدتی مانع رفتنش به جبهه شدند طوری که نتوانست در دو عملیات بزرگ فتحالمبین و بیتالمقدس - آزادسازی خرمشهر - حضور داشته باشد. سرانجام با اصرار و پافشاری خود بعد از عملیات رمضان به جبهه رفت و تا پایان جنگ تحمیلی در جبههها ماند.
او در نبردهای مهم و سرنوشتسازی چون مطلعالفجر، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجرهای 1، 2، 4 و 8، خیبر، بدر، کربلا 4 و 5 و بیتالمقدس 2 شرکت کرد، چند بار زخمی شد و بهافتخار جانبازی نایل آمد. در عملیات بزرگ «بدر» فرماندهی گردان سیدالشهدا لشکر عاشورا را بر عهده داشت و تنها فرمانده گردانی بود که در آنسوی دجله تا لحظه شهادت سردار نامدار اسلام شهید آقا مهدی باکری - فرمانده لشکر 31 عاشورا - در کنارش ماند.
برخی مسئولیتهای او در دوران جنگ و بعد از آن عبارتاند از: جانشین گردان شهدای محراب، فرمانده گردانهای حضرت ابوالفضل (ع) و سیدالشهدا لشکر 31 عاشورا، جانشین تدارکات لشکر 31 عاشورا، فرمانده تیپ در لشکر عاشورا، مسئول آموزش نظامی لشکر 31 عاشورا، رئیس ستاد لشکر 31 عاشورا، جانشین لشکر 31 عاشورا، جانشین و سرپرست دانشکده پیاده نیروی زمینی سپاه، رئیس هیئت فوتبال استان آذربایجان شرقی و مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان آذربایجان شرقی.
خواندن کتاب با تو میمانم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به ادبیات پایداری و دفاع مقدس و خاطرات رزمندگان جنگ تحمیلی از خواندن این اثر لذت خواهند برد.
خشاب را از دستش کشیدم و با صدایی بلندتر گفتم: آقامهدی! بلند شو برو عقب. لازم نیست شما اینجا باشید. من اینجا هستم، بچهها هستند...
سرش را بالا آورد و چشم در چشمانم دوخت. چشمانش کاسه خون بود. خشاب را از دستم گرفت و گفته هایش را دوباره تکرار کرد: آقاجمشید، حالا وقت رفتن نیست. وقت جنگیدن است. وظیفه ما مقاومت است. به همه بگو ایستادگی کنند.
دیگر نتوانستم چیزی بگویم، حس کردم حجت بر من تمام است که بجنگم..
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir