کتاب خون خواب را ریختهاند: شش داستان جنایی نوشتهی پی. دی. جیمز، مجموعهای از شش داستان کوتاه جنایی است که با نگاهی عمیق و روانشناختی به دنیای جرم و جنایت میپردازد. این کتاب که پس از مرگ نویسنده گردآوری و منتشر شده، نمونهای درخشان از تواناییهای جیمز در خلق داستانهای پیچیده و جذاب است. هر یک از این داستانها با ترکیبی از عناصر کلاسیک جنایی و تحلیلهای روانشناختی، خواننده را به دنیایی پر از رمز و راز و تعلیق میبرد.
این کتاب شامل شش داستان کوتاه است که هر کدام بهطور مستقل روایت میشوند، اما همگی از ویژگیهای مشترکی مانند تعلیق، پیچیدگی و تحلیلهای روانشناختی برخوردارند. عناوین داستانها عبارتند از: «یویو»، «قربانی»، «قتل بابانوئل»، «دختری که عاشق گورستانها بود»، «عمارت دلپذیر» و «تولد آقای میلکرافت».
یکی از برجستهترین داستانهای این مجموعه، «قتل بابانوئل» است که در آن راوی، یک نویسندهی داستانهای کارآگاهی، به خاطرهای از دوران نوجوانی خود بازمیگردد و ماجرای قتلی مرموز را روایت میکند. این داستان نه تنها از نظر طرح جنایی جذاب است، بلکه با تحلیلهای عمیق روانشناختی از شخصیتها، خواننده را به تفکر وامیدارد.
در داستان «دختری که عاشق گورستانها بود»، جیمز به بررسی انگیزههای پشت یک جنایت میپردازد و نشان میدهد که چگونه ترسها و اضطرابهای درونی میتوانند به رفتارهای خشونتآمیز منجر شوند. این داستان نیز مانند دیگر آثار جیمز، با ترکیبی از تعلیق و تحلیلهای روانشناختی، خواننده را تا آخرین صفحه مجذوب خود نگه میدارد.
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات جنایی و داستانهای کارآگاهی بسیار مناسب است. اگر شما هم از طرفداران آثار کلاسیک جنایی هستید و به دنبال داستانهایی با عمق روانشناختی و تعلیقهای جذاب میگردید، خون خواب را ریختهاند میتواند انتخاب مناسبی برای شما باشد. همچنین، این کتاب برای کسانی که به دنبال آشنایی با سبک نوشتاری پی. دی. جیمز، یکی از بزرگترین نویسندگان جنایی قرن بیستم هستند، جذاب خواهد بود. اگر به دنبال کتابی هستید که شما را به دنیایی پر از رمز و راز و تعلیق ببرد، این مجموعه داستان را از دست ندهید.
شرح پروندۀ قتل مارستونترویل را از دید خودم برای چارلز میکلدور فرستادم، اما خدا میداند چرا آن را میخواست. جزو پروندههای موفقم نبود؛ هرگز کسی را بهخاطرش دستگیر نکردم و تا امروز حلنشده باقی مانده. بهمحض اینکه پسرک یادش آمد انگشتر عمویش را دیده، نقشههایم علیه کالدول نقشبرآب شد. مدارک پزشکی قانونی نشان داد میکلدور قبل از ساعت سه مرده، یعنی زمانی که کالدول و دوشیزه میکپیس بازی شطرنج را تمام کردهاند. در آن چند دقیقۀ بین تحویل دادن هدیهها و تماس نگهبان، کالدول نمیتوانسته به میکلدور شلیک کند و تمام کارهای ضروری را انجام دهد.او زمان وقوع جرم غایب بوده.خانم و آقای ترویل سفری یکروزه به لندن رفته بودند که با یک موشک وی2 کشته شدند. خب، دلشان هم میخواست همینطور بمیرند؛ سریع و باهم. اما هنوز هم ترویلهایی در آن خانۀ اربابی زندگی میکنند. پسرشان از جنگ جان سالم به در برد و خانۀ اجدادیشان را دوباره خرید. نمیدانم آیا نوههایشان شبهای کریسمس با قصۀ قتل بابانوئل همدیگر را میترسانند یا نه.نه پول و نه دوشیزه بلسایز از ارثیهشان چندان سودی نبردند. بلسایز برای خودش بنتلیای خرید و مست پشت فرمان خودش را به فنا داد. آنیکی، خانهای در روستا برای خودش خرید و نقش جنتلمنی را بازی کرد. اما یک سال نشده، برگشت به عادات قدیمیاش، یعنی گول زدن دختربچهها. در واقع داشتم میرفتم دستگیرش کنم که خودش را توی گاراژ با بند رخت حلقآویز کرد و جان داد. مأمور اعدام راحتتر و تروتمیزتر میتوانست کلکش را بکند.
گاهی فکر میکنم نکند چارلز میکلدور دربارۀ آن انگشتر دروغ گفته. حالا که در تماس هستیم خیلی دلم میخواهد این را از او بپرسم. اما بیشتر از چهل سال گذشته؛ جنایتی قدیمی، داستانی کهنه. اگر هم هنری کالدول دینی به گردن جامعه داشته، درنهایت آن را پرداخته؛ تماموکمال.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir