کتاب هواتو دارم نوشتهٔ محمد رسول ملاحسنی و گردآوریشده توسط رقیه ملاحسنی و ویراستهٔ فهیمه اسماعیلی است و نشر شهید کاظمی آن را منتشر کرده است. این کتابْ روایت زندگی شهید مدافع حرم مهندس مرتضی عبدالهی است. شهید مرتضی عبداللهی متولد 9 اسفند 1366 در تهران است که در تاریخ 23 آبان 1396 در سوریه به شهادت رسید. کتاب «هواتو دارم» به ماجرای زندگی این شهید مدافع حرم میپردازد؛ جوانی باهوش و شجاع که مزین به انواع و اقسام هنرهای رزمی بود تا اینکه عشق به شهادت او را به دفاع از حرم عمۀ سادات سوق میدهد.
محمد رسول ملاحسنی خوب بلد است از دل کتابهایش یک اسم خوب بکشد بیرون. مثل کتابهای «یادت باشد»، «کاش برگردی» و «هواتو دارم». هر سه کتاب را درباره زندگی سه شهید مدافع حرم اهل قزوین نوشته. به ترتیب شهید حمید سیاهکالی مرادی، شهید زکریا شیری و شهید مرتضی عبدالهی.
مرتضی عبدالهی باهوش بود و شجاع. درسخوان بود و اهل تلاش و سماجت. شهیدی که سال 94 با سختی تمام وارد سپاه شد و سال 96 در 30 سالگی در دیرالزور سوریه به شهادت رسید. دورههای مختلف غواصی، پاراگلایدر و راپل را یاد گرفت تا بتواند بهعنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شود؛ ولی نشد. بالاخره باگذشت چند مدت و سماجت زیاد توانست به سوریه برود. داستان شهید عبدالهی داستان سرعت و سبقت بود. پدرش قبل از تولدش در جبهه حضور داشت؛ اما این پسر بود که در مسیر شهادت از پدر سبقت گرفت.
توضیحاتی درباره کتاب
«هواتو دارم» دارای دو قهرمان است که قهرمان اول شهید و قهرمان دوم همسر شهید است؛ چنانچه شهید سلیمانی هم در وصف همسران شهدا گفته بود، پاداش همسران شهدا کمتر از شهدا نیست. کتاب در دوازده فصل جریان دارد. از سال 85 شروع و در سال 97 تمام میشود. در حقیقت نویسنده در این اثر دو خط داستانی را در یکدیگر ادغام کرده است. یکی زندگی دختری با نام مستعار «ستاره» است که در قالب همسر، نقش روایتگری اثر را به عهده گرفته و این قصه زیرین کتاب است و دیگری داستان زندگی جوانی است 20ساله که بعد از ازدواج با ستاره، شهید مدافع حرم میشود. شهیدی که داستان او قصه برجسته اثر است و عنوان کتاب بر اساس زندگی او نامگذاری شده است.
این کتاب را به دوستداران کتابهای زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
«بدنم خشک شده بود، بدون هیچ تحرکی. رنگ به چهره نداشتم. مرگ تمام وجودم را فراگرفته بود، همهٔ 18 سال عمرم در کسری از ثانیه مرور شد و احساس کردم در آن لحظه بیاختیارترین موجود زمینم؛ خیلی حقیر، خیلی ناچیز! جوری که انگار از اول نبودهام و از اول هیچ اختیاری نداشتهام، حتی بهاندازهٔ یکدست تکاندادن، حتی بهاندازهٔ یکچشم برهمزدن! من مانده بودم و جسم بیجانم که حتی نمیدانستم اینهمه تاریکی تا کجا ادامه دارد.
صدای اذان که از منارههای مسجد محل داخل خانه ریخت، چشمهایم باز شد. نور جای تاریکی را گرفت. همهٔ آن چیز که دیده بودم، خواب بود؛ ولی خیلی روشن. یک تصویر کاملاً گویا که میخواست من را زنده کند.
صدای هقهق گریههایم اتاق را برداشته بود. اشک امانم نمیداد. مامان که با شنیدن صدای گریهٔ من هول کرده بود، با یک لیوان آب داخل اتاق آمد و گفت: «چی شده دخترم؟ خوابدیدهٔ؟ دلت درد میکنه؟»
گریه حتی اجازه نمیداد حرف بزنم. با دست اشاره کردم که چیزی نیست. دور خودم میچرخیدم و نمیدانستم این خواب قرار است با من چه کند. شبیه تشنهای بودم که در برهوت بیابانی بیآبوعلف به دنبال یک جرعه آرامش میگشت. حس شرمندگی از عمر گذشته یکلحظه رهایم نمیکرد.
برای رسیدن به آرامش به وضو پناه بردم. سرودستی شستم و بیاختیار چادرنماز گُلگلی خودم را سر کردم. کمی بعد، ضربان قلبم آرامتر شده بود. دودستی چسبیده بودم به چادر. در آن بیقراری احساس میکردم نخ این چادر مایهٔ آرامش من شده. به خوابی که دیده بودم فکر میکردم. خوابی که تمام وجودم را شکست، زندگیام را به هم ریخت و من اراده کردم دوباره آن را بچینم؛ ولی با شکل و شمایلی متفاوت. نمیدانستم دقیقاً باید چهکار کنم. تنها چیزی که در آن شک نداشتم، این بود که باید تغییر کنم.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ــ این نیز جلوهئی دیگر از رویشهای انقلاب است: جوان دلاوری با عقلانیّت دههی 90 و احساسات دههی 60.. مصداق: الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه.. با جهادی در بهترین راه و سرانجامی برترین سرانجام.. هنیئاً لأرباب النعیم نعیمُهم.. معرفت و صبر راوی (همسر شهید) در خور ستایش است.. گرامی و سربلند باد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir